به نظر شما در مسیر نوشتن، استعداد مهم‌تر است یا اشتیاق؟ بارها از بعضی از دوستان شنیده‌ام که دوست دارند بنویسند اما حوصله‌اش را ندارند یا از نوشتن دور می‌افتند و شروع دوباره برای‌‌شان سخت می‌شود. این افراد خود را زیر نقاب «بی‌استعدادی» پنهان می‌کنند و فقط حسرت می‌خورند. از خدا که پنهان نیست، از شما هم پنهان نباشد این حرف‌ها اصلن در کت من یکی فرو نمی‌رود. چه‌طور ممکن است کسی عاشقانه نوشتن را دوست داشته باشد اما نتواند بنویسد. بعضی افراد را می‌شناسم که قبل از فیلترینگ اینستاگرام فرت‌وفرت پشت سر هم پست می‌گذاشتند اما به محض اینکه اینستاگرام فیلتر شد، این دوستان هم در افق محو شدند و دیگر اثری از آثارشان نیست. من فکر می‌کنم این افراد دوست‌دار واقعی نوشتن نبودند. می‌نوشتند تا خودی نشان بدهند و تأیید و تمجید دیگران را دریافت کنند.

به نظر من کسی که می‌خواهد بنویسد اول باید «چرایی» نوشتن را برای خود مشخص کند. نوشتن آسان نیست و شاید هرچه‌قدر جلوتر برویم، سخت‌تر هم بشود. پس مهم است که دلایل محکمی برای نوشتن داشته باشیم تا با هر نسیمی از جاده بیرون نیفتیم. درواقع دلایل قوی، پشتوانه‌ی اشتیاق ماست. و اشتیاق تنها چیزی است که ما را در مسیر نگه می‌دارد. از ادیسون نقل می‌کنند که موفقیت یک درصد استعداد و نودونه درصد عرق‌ریختن است. یعنی اگر استعداد هم داشته باشید اما اشتیاق کافی برای سخت کارکردن نداشته باشید، به جایی نخواهید رسید.

یک نکته هم خیلی برای من عجیب است. اگر اشتیاقی برای نوشتن ندارید، چه اصراری دارید بنویسید؟ اگر این کار برای‌تان جذاب نیست، چرا می‌خواهید آن را انجام دهید؟ بگردید دنبال چیزی که نسبت به آن شوق دارید وگرنه عذاب خواهید کشید.

از خودم برای‌تان می‌گویم. من حدود دوازده سال پزشک بودم. پزشک خوبی هم بودم. اما هیچ اشتیاقی به کارم نداشتم. شاید بیزار هم بودم. این عدم اشتیاق داشت روح مرا می‌خورد. بالاخره به جایی رسیدم که دیگر نتوانستم ادامه بدهم. با وجودی که برایم سخت بود اعتراف کنم شکست خوردم و باید سال‌ها رنج و زحمت را دور بیندازم، این کار را کردم تا بقیه‌ی عمرم را صرف کاری کنم که نسبت به آن شوق دارم. شاید الان سختی‌های بیشتری را هم تحمل می‌کنم اما روحم خسته و افسرده نیست. حالم خوب است و اطمینان دارم که «نوشتن» کاری است که می‌خواهم در تمام عمرم انجام دهم.

شاید عجیب به‌نظر برسد اما من عقیده دارم استعداد آدمی در همان کاری است که نسبت به آن اشتیاق دارد. اگر به زندگی نقاشان، نویسندگان، موسیقی‌دانان و کلن هنرمندان نگاه کنید، از همان دوران کودکی این شوق در آن‌ها وجود داشته است. فقط باید به دنبالش می‌رفتند تا به موفقیت برسند. در من هم این اشتیاق وجود داشت اما شرایط آن زمان طوری نبود که مرا به سمت نوشتن سوق دهد. همه می‌خواستند بچه‌های‌شان دکتر و مهندس شوند. «نویسندگی» اصلن شغل محسوب نمی‌شد. می‌گفتند در کنار درست، به نوشتن (یا هر هنر دیگری) بپرداز.

من هم بچه‌ی خجالتی و آرامی بودم که هیچ‌وقت از خواسته‌ها و رؤیاهایم حرفی نمی‌زدم. تصور می‌کردم حتمن درست می‌گویند و این شد که دنبال علاقه‌ام نرفتم. شاید اگر شرایط طور دیگری بود بیست سال از بهترین سال‌های عمرم هدر نمی‌رفت. اما بالاخره من راه خودم را پیدا کردم. شما هم قبل از روی آوردن به نوشتن یا هر هنر دیگری، ببینید نسبت به چه چیزی شوق دارید. شاه‌کلید را که بیابید، همه‌ی قفل‌ها باز خواهند شد.