امروز در وبینار «اهل نوشتن» صحبت از گاه‌شمار روزانه شد. انگار در زمان سفر کردم و به یک سال و نیم قبل رفتم. آن زمانی که تازه می‌خواستم نوشتن را به‌صورت جدی بیاغازم. (از این فعل آغازیدن خیلی خوشم می‌یاد) پر از شک و دودلی بودم.آیا راه درستی را برگزیده‌ام؟ آیا استعداد نوشتن را دارم؟ یا این هوسی زودگذر است که بعد از مدت کوتاهی فروکش می‌کند؟ آیا این کاری است که می‌خواهم تا آخر عمر به آن بپردازم؟ یا به‌زودی از آن خسته خواهم شد؟

یک سال و نیم قبل، حال خوبی نداشتم. فوت مادربزرگم، ول کردن رشته‌ی پزشکی، فوت پدربزرگم و مسائل دیگر دست به دست هم داده بودند تا حال مرا خراب کنند. البته که همین موضوعات باعث شدند من به زندگی‌ام دقیق‌تر نگاه کنم. من در آستانه‌ی چهل‌سالگی به خودم آمدم. تا کی می‌خواستم کاری را بکنم که دوستش نداشتم؟ بیست سال زمان کمی نیست. از روزی که وارد دانشگاه شدم فهمیدم که این راه من نیست اما جسارت نداشتم که آن را رها سازم. بیست سال را با اشک و آه و نگرانی گذراندم تا بالاخره این شهامت را به‌دست آوردم که از همه‌چیز دست بکشم و قدم در مسیر تازه‌ای بگذارم.

و امروز خوشحالم که این کار را کردم. نمی‌گویم که نوشتن کار راحتی است اما من دوستش دارم و هرچقدر هم سخت باشد از انجامش لذت می‌برم. «نوشتن» امید را در من زنده کرد و شاید بهتر است بگویم خودم را زنده کرد. هیولای روزمرگی داشت کم‌کم روح مرا می‌خورد و اطمینان دارم که اگر نوشتن نبود، با اتفاقاتی که این چند وقت اخیر افتاد، حتمن در گرداب افسردگی سقوط می‌کردم. نوشتن مرا با آدم‌هایی شبیه خودم آشنا کرد و این‌گونه بود که فهمیدم دیوانه نیستم یا لااقل دیوانه‌های زیادی مثل من در این دنیا وجود دارند. به نظرم کمی دیوانگی لازمه‌ی خلاقیت است. و خوشحالم که اندکی دیوانگی در من هست. 

داشتم از گاه‌شمار می‌گفتم. گاه‌شمار تمرینی بود که مرا به‌صورت جدی با نوشتن پیوند داد. باعث شد همیشه چیزی برای نوشتن داشته باشم. و انگیزه‌ای شد برای اینکه بهتر زندگی کنم تا چیزهای ارزشمندتری برای نوشتن پیدا کنم. گاه‌شمار اندوهم را کم کرد. وقتی اتفاقات ناراحت‌کننده را می‌نوشتم، کاغذ اندوه مرا در خود غرق می‌کرد. سبک‌تر می‌شدم. گاه‌شمار مسیر مرا روشن کرد. با نوشتن از خودم و درونیاتم بیشتر خودم را شناختم و فهمیدم که چرا می‌خواهم بنویسم و چه می‌خواهم بنویسم. 

امروز روزهای آغازین سفر نوشتن برایم تداعی شد. لحظه‌ای باورم نشد که این مدت گذشته است. انگار همین دیروز بود که عبارت «کلاس نویسندگی آنلاین» را در گوگل سرچ کردم. و چقدر در طی این مدت تجربه کسب کردم. شاید به اندازه‌ی آن بیست سال، آموختم. به یادم هست اولین بار که با استاد کلانتری صحبت کردم، نگران بودم که برای من دیر شده است. اما استاد به من گفت: «نوشتن نیاز به تجربه‌ی زیسته دارد و شاید اگر آن موقع شروع می‌کردی، در این حد موفق نمی‌شدی.» این حرف مرا آرام کرد. گرچه هنوزم حسرت می‌خورم که چرا زودتر شروع نکردم ولی در عین حال اجازه نمی‌دهم این حسرت، مانع پیشرفت من شود. از این حسرت در جهت پیشبرد کار و حفظ انگیزه‌ام بهره می‌برم. هر زمان که اندکی شعله‌ی اشتیاقم فروکش می‌کند، به خودم یادآوری می‌کنم که فرصت زیادی ندارم. و آتش درونم دوباره شعله‌ور می‌شود.