در ذهنش مدام حرف می‌زند اما سکوت می‌کند
دیگران که پرحرفی می‌کنند، سکوت می‌کند
وقتی آزارش می‌دهند، سکوت می‌کند
وقتی که با تمسخر به دنیایش می‌نگرند، سکوت می‌کند
وقتی به سفر می‌رود و خستگی بیچاره‌اش می‌کند، سکوت می‌کند
زمانی که کسی را می‌بیند که شبیه خودش است، ته دلش قند آب می‌شود و سکوت می‌کند

محو بی‌کرانگی آسمان که می‌شود، سکوت می‌کند
باران که می‌بارد، غم‌هایش که زیر باران خیس می‌شوند، سکوت می‌کند
زمانی که ستاره‌ی دنباله‌داری از آسمان شب رد می‌شود، چشم‌هایش برق می‌زنند اما سکوت می‌کند
آب دریا که از پاهایش بالا می‌رود و مورمورش می‌شود، سکوت می‌کند
زمانی که آفتاب داغ تابستان پوستش را می‌سوزاند، سکوت می‌کند
برف که می‌بارد، اندوه عالم در دلش تلنبار می‌شود و سکوت می‌کند
هوای روزهای آخر اسفند که در دلش شوق برپا می‌کند، لبخند می‌زند و سکوت می‌کند
پرندگان را که می‌بیند، دلش می‌خواهد پرواز کند و سکوت می‌کند
وقتی به گربه‌ها غذا می‌دهد، آرزو می‌کند از دنیای‌شان سر درآورد و سکوت می‌کند

کتاب کهنه که می‌بیند، در زمان سفر می‌کند و سکوت می‌کند
به یاد رفتگان که می‌افتد، بغض در گلویش می‌شکند، اشک‌هایش سرازیر می‌شوند و سکوت می‌کند
معلم‌های مدرسه را که در ذهنش نماد کشتن خلاقیت هستند، خط‌خطی می‌کند و سکوت می‌کند.
بازی‌های کودکی را که به‌یاد می‌آورد، چیزی قلبش را می‌فشارد و سکوت می‌کند.
موهای درهم‌گره‌خورده‌ی زیر مقنعه را که به یاد می‌آورد، خشم‌گین می‌شود و سکوت می‌کند
به رؤیاهایش که فکر می‌کند، رؤیاها جان می‌گیرند و سکوت می‌کند
به مرگ که می‌اندیشد، ترس تمام وجودش را فرامی‌گیرد و سکوت می‌کند
بی‌عدالتی‌ها را که می‌بیند، کاری از دستش ساخته نیست و سکوت می‌کند
آزادی‌اش را که محدود می‌کنند، در خودش فرو می‌رود و سکوت می‌کند
وقتی کسی از او تعریف می‌کند، تبسم‌کنان سکوت می‌کند
حماقت دیگران را که می‌بیند، از این حجم نادانی متعجب می‌شود و سکوت می‌کند

گاه‌گاهی که بین کتاب‌ها گم می‌شود و دیگران با سردرگمی صدایش می‌کنند، سکوت می‌کند.
از اینکه نویسنده‌ی معروفی نیست، دلش می‌گیرد و سکوت می‌کند.
زمانی که شعر می‌نویسد، سرمست می‌شود و سکوت می‌کند.
وقتی که واژه‌ها را به دام می‌اندازد، احساس غرور می‌کند و سکوت می‌کند.
کتاب که می‌بیند، دلش باز می‌شود و سکوت می‌کند.
صدای حرکت قلم بر کاغذ را که می‌شنود، دلش آرام می‌گیرد و سکوت می‌کند.


سکوت می‌کند
سکوت می‌کند
سکوت می‌کند
و تنها وقتی که او را می‌بیند، صورتش می‌شکفد و لب از لب باز می‌کند.