□ دیشب کمردرد وحشتناکی داشتم. تازه فهمیدم که این درد اصلاً ربطی به پریودم نداشته است، بلکه به آنفولانزا مبتلا شدهام. فقط همزمانی باعث شد نتوانم درست تشخیص بدهم. امروز کمی بهترم. درد کمرم بهتر شده، اما پاها و سرم درد میکنند. احساس خستگی و بیحالی دارم. شاید یکی از دلایل تنفرم از زمستان، همین باشد. مدام مریضم با اینکه خیلی هم بیرون نمیروم. این چند روز نه توانستم چیزی بنویسم و نه توانستم پیادهروی کنم. امیدوارم فردا اوضاع بهتر شود.
□ یکی از دوستان، در پاسخ به مقالهی پزشکی که از مدرسهی نویسندگی فارغالتحصیل شدبرایم کامنتی گذاشته بود:
خواندن کامنتش باعث شد به روزهای گذشته برگردم. روزهایی که بیوقفه کاریکلماتور مینوشتم و چه لذتی هم میبردم. مخصوصاً وقتی دوش میگرفتم، جملهها در ذهنم فوران میکردند. کار به جایی رسید که برای اینکه جملهها را فراموش نکنم، موبایل قدیمیام را به حمام میبردم و در لحظه، جملهها را یادداشت میکردم. مدتهاست که دیگر آن حس و حال را تجربه نمیکنم. کاریکلماتور مینویسم اما نه به آن حالت قبل. خیلی دوست دارم دوباره به آن وضعیت برگردم، اما نمیدانم چگونه.
امروز چند جملهای با موضوع آرزو نوشتم:
- آرزوی خودشیفته، در آینه آرمان میبیند.
- دندانپزشک طماع آرزو میکند دندان عقل همه را بکشد.
- قفس گورستان آرزوهای پرنده است.
- نقاش فقیر درد کشیدن را خوب بلد است.
- دل آدمبرفی در آرزوی دیدن خورشید، آب شد.
- آرزوی زندگی را به گور میبَرَد، عزرائیل.
- امید و آرزو در آرمانشهر زندگی میکنند.
- آرزو بر مزار امید، اشک حسرت میریزد.
تازگیها برای نوشتن کاریکلماتور، به سایت واژهدان سر میزنم. به قسمت طیفی میروم و واژههای مرتبط را میخوانم. راه خوبی است برای ارتباط دادن مفاهیم به یکدیگر. اگر امتحانش کردید، برایم از تجربهتان بنویسید.
□ امروز به فصل دوم کتابم سر نزدم. یک روز فاصله لازم است تا بعد بتوانم بهتر بازنویسیاش کنم. فصل اول خیلی مورد توجه قرار گرفت، برای همین کارم سختتر شده است. باید طوری بنویسم که راضیکننده باشد.
□ دارم کتاب در قفلشده از فریدا مکفادن را میخوانم. داستان زنی است به نام نورا، که پدرش قاتل بیش از بیست زن بوده است. او پزشک جراح است. نام خانوادگیاش را عوض کرده و هیچکس نمیداند که او کیست. دو نفر از بیمارانش به شیوهی پدرش به قتل میرسند. قاتل در زندان است، پس چه کسی این زنان را کشته است؟ نورا؟ یا کسی که او را میشناسد؟ نیمی از کتاب را خواندهام و چند حدس هم زدهام. مطمئن نیستم حدسهایم درست باشند، اما همینکه ذهنم به چالش کسیده میشود، برایم هیجانانگیز و جالب است. عاشق حل کردن معما هستم. یکی از لذتبخشترین تفریحات من در زندگی است. اگر کتاب جنایی یا معمایی خوبی میشناسید، در قسمت کامنتها برایم بنویسید.
□ گفتم که استاد بصام گروهی برای پاسخ به پرسشهای ویرایشی دانشجویانش دارد، اما سؤالاتی در گروه مطرح میشود نشاندهندهی این است که افراد اصلاً در دوره نبودهاند. سادهترین نکاتی را که به تفصیل در کارگاه بیان شده نمیدانند. جوری میپرسند که انگار دفعهی اول است که با موضوع مواجه شدهاند. پس در کلاس چه کار میکردید؟ دستکم ویدیوها یا جزوه را بررسی کنید. بعضیها گمان میکنند فقط باید بپرسند، بدون اینکه خودشان برای رسیدن به پاسخ تلاش کنند. بیچاره استاد، مدام میگوید از موضوعاتی که در دوره مطرح شده نپرسید، اما کو گوش شنوا. جالبتر افرادی هستند که با اعتمادبهنفس فراوان، به پرسشها پاسخ اشتباه میدهند. آخر این چه کاری است؟ اگر جواب ندهید، نمیگویند لالید. چرا دیگران را گمراه میکنید؟
دیدگاههای بازدیدکنندگان
زینب قهرمانی
سلام آفرین به استمرارتون
231 روز پیش ارسال پاسخمهم استمرار هست
نه اون انگیزه تند اولیه.
میترا جاجرمی
درود خانم قهرمانی عزیز. تداوم شما رو تحسین میکنم. موفق باشید.🌸🌸
231 روز پیش ارسال پاسخلیلا علی قلی زاده
میتراجان انشالله هر چه زودتر حالت خوب بشه.
230 روز پیش ارسال پاسخکاریکلماتورهات خیلی زیبا بود.
این لینک برای من باز نمیشه
میترا جاجرمی
مرسی لیلا جان. ممنون از محبتت. کدوم لینک باز نمیشه؟
230 روز پیش ارسال پاسخهانا حسینی
نوشته هاتونو دوس دارم خانم جاجرمی . برقرار باشید🌹
227 روز پیش ارسال پاسخمیترا جاجرمی
ممنونم هانای عزیز🌷🌷
227 روز پیش ارسال پاسخ