□ دیشب به‌قدری کمردردم شدید بود که مجبور شدم در تختم و با کیف آب گرم روی کمرم، در جلسه‌ی سایت نویسنده حاضر شوم. البته که ارزشش را داشت، چون از استاد بازخورد خیلی خوبی گرفتم. استاد گفت: «متن میترا خوبیش اینه که رک‌وراست و روشنه. خیلی معطلمون نمی‌کنه. حالا یه نکته. میترا زیاد اهل داستان نیست و بیشتر انواع دیگه‌ی نوشتار براش جالبه، ولی این کارو به نظر من که تا حالا بهتر از همه انجام داده. » البته باید بگم که من اهل نوشتن داستان نیستم، ولی همیشه در حال خواندن داستان بوده‌ام. شاید همین مطالعه‌ی آثار داستانی یکی از عواملی باشد که به من کمک کرده است.

 

استاد ادامه داد: «نوشته‌ی میترا معیار خوبی برای نوشتن داستان آموزشیه و ما می‌تونیم این کار رو از میترا یاد بگیریم. ضمن اینکه درباره‌ی نوشتنم هست و می‌تونه برای ما الهام‌بخش باشه. بحران تو این متن خوب تعریف می‌شه. میترا هم می‌گه، هم نشون می‌ده. من فکر می‌کنم همه باید این متن‌و بخونیم و ازش یاد بگیریم. فوق‌العاده خوبه. درک درستش از داستان آموزشی خیلی خوبه. این داستان، داستانیه که ارزش دنبال کردن داره.» بازخورد استاد خیلی خیلی مرا دلگرم کرد.


استاد خطاب به بچه‌ها گفت: «البته یه نکته رو باید بگم. بعضی از شما تازه شروع کردین و کارتون تو  یکی دو ماه خیلی خوب بوده. اگه شما می‌بینین کار میترا جاجرمی خوبهف چون این تداوم‌و داشته. در کوتاه‌مدت رشد کرده، اما تداوم داشته و شنونده‌ی خوبیه. الگو خوب برمی‌داره و دیدن بلده. بنابراین نتیجه‌ی این درنگ و تأملش‌و در کارش نشون می‌ده و می‌بینید که کارش، کار بسیار قابل‌قبولیه و فکر می‌کنم که نتیجه‌ش می‌تونه اثر قشنگی بشه. حتا من فکر می‌کنم متن شما از کتاب من یک نویسنده هستم که نشر امیرکبیر منتشر کرده، خیلی بهتره. اون مزخرفه. چیز خیلی عمیق و خوبی نیست. منتها ما هرچی جک و جرج و جیم و اینا می‌نویسن، بیشتر قبول داریم. این متن خیلی پخته‌تره و آدم متنش خیلی زنده‌تر و جالب‌تره.»


این بهترین بازخوردی بود که در این مدت گرفته بودم و باعث شد با امیدواری و دلگرمی بیشتری ادامه بدهم. همین‌جا از استاد کلانتری عزیز، به‌خاطر حمایت‌های همیشگی‌شان تشکر می‌کنم. البته یک نکته هم باید اضافه کنم: خیلی از افرادی که با من در این دوره هستند، یا زودتر از من نوشتن را شروع کرده‌اند یا همزمان با من؛ پس صرف تداوم نمی‌تواند عامل موفقیت باشد. همان‌طور که استاد گفتند، من سعی می‌کنم خوب گوش کنم، خوب ببینم و درست طبق آموزش‌ها و الگوها عمل کنم.


□ صبح حالم بهتر بود. هنوز کمردرد داشتم، ولی قابل‌تحمل بود. توانستم کمی پیاده‌روی کنم. در حین پیاده‌روی به فایل صوتی جلسه‌ی دیشب هم گوش کردم. من همیشه به تمام بازخوردها گوش می‌کنم . می‌کوشم از نکات گفته‌شده در متن‌های خودم استفاده کنم.


□ فصل دوم داستان آموزشی‌ام را بازنویسی کردم. تلاش کردم حالت داستانی بیشتری به آن بدهم و مانع‌هایی را سر راه شخصیت اصلی قرار دهم. امیدوارم خوب عمل کرده باشم. تا یک‌شنبه چند بار داستانم را خواهم خواند و بازنویسی خواهم کرد. تجربه نشان داده است بازنویسی مکرر به متن آراسته‌تر و ویراسته‌تری می‌انجامد. صبح یک کامنت در سایتم دیدم که بسیار خوش‌حالم کرد:


دیدن چنین کامنت‌هایی مرا سر شوق می‌آورد. وقتی می‌بینم نوشته‌ام تأثیرگذار بوده و به کسی کمک کرده است، غرق لذت و رضایت می‌شوم.

شما هم اگر دوست داشتید به لینک زیر بروید و فصل اول کتابم را بخوانید. خوشحالم می‌کنید اگر نظر و پیشنهادتان را برایم بنویسید.

رؤیای نوشتن/فصل اول


□ مدتی است در متن‌های بعضی از دوستان، رسم‌الخط‌های عجیبی می‌بینم. به‌عنوان نمونه: برای‌اش! نمی‌دانم چه کسی این نوع جدانویسی را مد کرده. برایش سه بخش یا هجا دارد: بَ/را/یَش شما نمی‌توانید (ی) را از (ش) جدا کنید و بین آن‌ها یک (ا) اضافه کنید. چنین کاری در ویرایش، غلط است و اصلاً چه نیازی به این کار است؟ یک کار اضافه و به‌دردنخور که واژه‌ها را زشت جلوه می‌دهد. یک نمونه‌ی دیگر: رفت‌م به جای رفتم. آخر شما کجا دیدید که کسی رفتم را رفت‌م بنویسد؟ نمی‌شود که هر کس بسته به سلیقه‌ی خود (یا بهتر است بگویم بی‌سلیقگی خود)، رسم‌الخط جدیدی ابداع کند. به قول استاد بصام: «بعضی‌ها جنون جدانویسی دارند.»