یکی از آشنایان می‌خواست یک دست مبل جدید بخرد. مبل اتاق نشیمنشان صورتی بود و می‌خواست رنگ مبل‌های تازه با آن‌ها هماهنگ باشد. هر کسی پیشنهادی می‌داد. من هم گفتم: «به نظرم رنگ خاکستری یا طوسی برای این کار مناسب باشد.» اما او پیشنهاد همه را رد کرد و گفت: «دخترم از چت‌جی‌پی‌تی پرسیده و او گفته رنگ مکل صورتی، سبز زیتونیه (یا چیزی در همین مایه‌ها). در ذهنم، مبل‌های قدیم و جدید را کنار هم گذاشتم و از ترکیب صورتی و سبز وزغی انگشت‌به‌دهان ماندم. آخر زن حسابی هوش مصنوعی یک شِکری خورد، تو چرا باید عقلت را بدهی دستش؟ تکلیف سلیقه‌ی خودت چه می‌شود؟ نمی‌خواهی کمی فکر کنی و با توجه به رنگ وسایل خانه و برداشت زیبایی‌شناسانه‌ات انتخاب کنی؟ پس‌فردا که چشمت به رنگ وزغی افتاد و حالت به هم خورد، چه کاری از چت‌جی‌پی‌جانت برمی‌آید؟

سال‌ها قبل که بنده -سرت بگَنده- نمی‌دانم کدام از خدابی‌خبری این کلمه‌ی «بنده» را انداخت سر زبان‌‌ها که لعنت این جهانیان و آن جهانیان بر او باد. «من» چه بدی داشت که یک بار نگفتی؟ داشتم می‌گفتم. سال‌ها پیش که من نوجوان بودم، خبری از هوش مصنوعی نبود، ولی فیلم‌ها و سریال‌های علمی-تخیلی زیادی تولید می‌شد که در آن‌ها ربات‌ها علیه انسان‌ها قیام می‌کردند و کنترل بشر را به دست می‌گرفتند. آن زمان تصور چنین اتفاقی خنده‌دار می‌نمود، اما اکنون اصلاً بعید به نظر نمی‌رسد.

شاید پیش از این هم بسیاری از آدم‌ها نمی‌اندیشیدند؛ همچنان‌که «هنری فورد» می‌گوید: «تفکر سخت‌ترین کار ممکن است؛ به همین دلیل تعداد کمی از مردم در آن مهارت دارند.» حالا هم که تکنولوژی راه را برای آدم‌ها آسان‌تر کرده است. هوش مصنوعی را می‌گیرند دستشان و برای هر موضوع کوچک و بزرگی نظرش را جویا می‌شوند. البته که تا اینجای کار مشکلی نیست؛ به هر حال یک نوع مشاوره و کمک گرفتن است؛ فاجعه آنجاست که اندیشیدن را تعطیل کنیم و بنده‌ی گوش‌به‌فرمان ابزارها باشیم. (اینجا بنده خوب می‌نشیند) پس خدا برای چی به انسان مغز داده؟ قرار نیست که با مغز آکبند به دنیا بیاییم و همان‌طور هم به جهان باقی بشتابیم. روز حساب نمی‌گویند: «چه مغز خوشگل نویی! بفرما برو به بهشت.» پس دفعه‌ی بعد که خواستید برای رنگ مبل، اسم بچه، یا حتی انتخاب همسر نظر چت‌جی‌پی‌جانتان را بپرسید، اول نگاهی به مغزتان بیندازید؛ شاید هنوز هم کار کند.