امروز با سلامتی
باز من مریض شدم. دو سه روز است دلورودهام به هم میپیچد، خسته و بیحالم، کمی حالت تهوع دارم و بهکل بیاشتها شدهام. تقریباً دو روز است چیزی نخوردهام. جان؟ میپرسید هنوز نمردهام؟ نه. خیالتان تخت. سگجانتر از این حرفها هستم. اصلاً مگر با دو روز نخوردن، آدم میمیرد؟ شاید هم بمیرد. الله اعلم. میدانید یکی از علتهایی که از زمستان بیزارم، همین است. دور و برت همه مریضند. فخفخکنان و آبدماغبالاکشان اطرافت میپلکند و هر لحظه بهت یادآوری میکنند بیماری از آنچه فکر میکنی به تو نزدیکتر است.
از آن طرف، هوا همیشه آلوده است، آسمان گم شده؛ انگار پردهی ضخیم و کثیفی جلویش کشیدهاند. نه میتوانی نفس بکشی و نه پیادهروی کنی. حالا هی بیایید بگویید تابستان گرم است، تابستان خر است. به خدا قسم که وارد هر خانه، مغازه یا ادارهای میشوی، حس میکنی وارد کورهی آدمپزی شدهای؛ صد رحمت به گرمای تابستان. برای نمُردن از این گرما، مجبوری لایهلایه لباس بپوشی تا وقتی وارد مکانی سربسته میشوی، لایههای رویی را دربیاوری. من که کمرم خم شده از سنگینی این لباسهای زمستانی.
خداوکیلی کجای زمستان قشنگ است؟ نکند میوههای زشت، مانده و بیمزهاش را دوست دارید؟ خسته نشدید از خوردن نارنگی و پرتقال و سیب؟ حیف تابستان با آن میوههای رنگارنگ و خوشمزهاش نیست؟ شاید زمستان در کشورهای دیگر زیبا باشد، ولی اینجا خبری از خوشگلی نیست. هرچه هست، آلودگی و بیماری و گِلوشُل است. تا چند قطرهی ناقابل از آسمان میبارد، خیابانها چنان قفل میشوند که انگار چند متر برف باریده است. و امان از وقتی که ماشین نداشته باشی، باید آنقدر منتظر اسنپ بمانی تا زیر پایت علف سبز شود. دیگر نبینم از زمستان تعریف کنید ها!
امروز با تمرین
قرار بود برای امروز واژهای با روش تکرار بسازیم. نه که نسازم، ساختم، ولی هیچکدامشان به دلم ننشست. درنتیجه هیچ تمرینی برای بازخورد نفرستادم. وقتی خودم نپسندیدم، از دیگران چه انتظاری میتوانم داشته باشم؟ چه بازخوردی، چه کشکی، چه دوغی؟
امروز با ویراستاری
امروز در گروه ویراستاران، پرسش عجیبی دیدم: «اعصاب درسته یا عصاب؟ مثلاً میگه اعصاب ندارم. اعصبانیت درسته یا عصبانیت؟» بله، من هم مثل شما مخم سوت کشید. با خودم گفتم یعنی این فرد به مدرسه نرفته است. فکر کنم بچههای دبستانی هم املای این کلمات را بدانند. یا از آن بدتر، ویراستار نباید فرهنگ لغت کنار دستش داشته باشد تا املای درست واژهها را در آن جستوجو کند. از آن بدترِ بدتر، چرا در گوگل جستوجو نمیکند؟ برخی فقط به دنبال لقمهی آماده هستند. حتا حاضر نیستند کوچکترین تلاشی برای فهمیدن بکنند. بعد چنین فردی با این سطح از دانش و سواد میخواهد نوشتههای دیگران را ویرایش کند. به کجا داریم میرویم؟
امروز با هوشی جون
متنی را به چت جی پی تی دادم تا بررسی کند. نوشت: «بهتر است به جای میپندارد، بنویسی فکر میکند. میپندارد خیلی ادبی است.» خب، هوشی جون، اگر از فعلهای ساده و تککلمهای در نوشته استفاده نکنیم، توقع داری در گفتار به کارش ببریم؟ همین است که عموم مردم به استفاده از فعلهای ترکیبی روی آوردهاند. از زشتترین این فعلها، فعل «فهم کردن» است که از دهان افرادی که خود را خیلی دستِبالا میگیرند، جاری میشود. مثلاً میخواهند بگویند ما خیلی سطحمان از شما بالاتر است. البته این تصور خودشان است، وگرنه در نگر من، نهایت کجسلیقگی است که «فهم کردن» را به جای «فهمیدن» به کار ببریم. راستی هوشی جون عبارت «در نگر من» را هم نمیپسندد. هر جا ببیند، بیبروبرگرد حذفش میکند. بیسلیقهاست دیگر، کاریش نمیشود کرد.
دیدگاه خود را بنویسید