امروز با لفتدهندگان
آقا و ایضاً خانم این چه وضعی است؟ بهمحض اینکه من در کانال یک پست (و به قول فرهنگستانیها فرسته) میگذارم، چند نفری دستبهیکی میکنید و از کانال خارج میشوید. منظورتان از این کار چیست؟ آیا دوست دارید در کانال مطلبی گذاشته نشود؟ پس چرا به این کانال پیوستید؟ شاید پیشترها از اینکه کسی از کانالم برود ناراحت میشدم، اما حالا خیلی هم خوشحال میشوم. میپرسید: «چرا؟ مگر آدم عاقل از این موضوع خوشحال میشود؟» عاقلان را نمیدانم، اما خودم بسی از این مسئله کیفور میشوم. بهتجربه دریافتهام بیشتر کسانی که از کانال میروند، همانهایی هستند که به طمع اینکه من به کانالشان بپیوندم، به کانالم آمدهاند و وقتی تیرشان به سنگ میخورد، دمشان را میگذارند روی کولشان و میروند و مرا خوشحال میکنند.
میدانید من بهدنبال مخاطب واقعیام؛ مخاطبی که فقط بهخاطر علاقه به نوشتههایم در کانال بماند. این مخاطب را روی چشمم میگذارم، اما طماعان پشیزی برایم ارزش ندارند، پس همان بهتر که بروند. طماعان همانهایی هستند که میگویند: «فالوت میکنم، فالوم کن. لایک میکنم، لایکم کن. استوریت میکنم، استوریم کن و...» راستش را بخواهید از این نوع حمایتهای بدهبستانی بیزارم. خودم هم فقط در کانالهایی عضو میشوم که مطالبشان را مفید بدانم. و البته مطمئن باشید اگر شایستگی کسی برایم ثابت شود، بیمنت حمایتش هم میکنم. چه فایدهای دارد عضو شدن در هزار تا کانال، وقتی نمیتوانم مطالب همه را بخوانم؟
امروز با کتاب
در کتاب «فینلی داناوان شرشان را کم میکند»، با ترکیب «آدم تاریخانقضا گذشته» روبهرو شدم. بهنظرم عنوان جالبی است؛ شاید یادداشتی برای این کت بدوزم. این کتاب، جنایی است، اما لحن طنزآمیز دارد. شخصیت اصلی داستان هم نویسنده است و من این نوع داستانها را خیلی دوست دارم. آن کتاب کذایی را هم هنوز نتوانستهام تمام کنم. چند صفحهاش بیشتر نمانده. من میتوانم؛ حتماً میتوانم.
امروز با سریال
سالهاست که سریالهای تلویزیون را نمیبینم، اما اجباراً چند قسمت از سریال «سوجان» را دیدم، ولی دیشب دیگر نتوانستم تحمل کنم. خاک بر سر نویسندهی این سریال، که هر جا کم میآورد، یکی از شخصیتها را میکشد. البته از تلویزیونی که به مهمانانش کفن هدیه میدهد، بیش از این انتظاری نمیرود. نمیگویم از مرگ نباید گفت؛ چراکه مرگ جزئی از زندگی است. خودم طرفدار پروپاقرص کتابها و سریالهای جنایی هستم، اما اینکه مداوم و بعد از هر سهچهارقسمت، یکی از شخصیتها بمیرد، آیا نشانهای ناتوانی نویسنده در گسترش داستان و تزریق بیهودهی غم نیست؟ مگر مردم خودشان کم غموغصه دارند؟ مرگ هم میتواند در داستان اتفاق بیفتد، اما با دلیل و منطق، نه اینکه هر جا کم آوردیم، یکی را بکشیم. حالم به هم خورد از این سریال. شنیدهام سیصد قسمت هم هست؛ حالا دلیل این طولانی بودن برایتان مشخص شد؟ بهنظر میرسد تولیدکنندگان داخلی هم سریالهای ترکیهای بیمحتوا و درازدامن را سرمشق خود قرار دادهاند.
امروز با هوشی جون
به چت.جی.پی.تی پست قبلی این وبلاگ را نشان دادم. از «هوشی جون» خوشش آمد. اصلاً نفهمید اسم خودش را گذاشتهام هوشی جون. این خنگ بودنش را دوست دارم. بهنظرم خوبی سروکله زدن با این خنگول جان، این است که ایدههای جدیدی به ذهن آدم خطور میکند. برای افرادی هم که تازه نوشتن را آغازیدهاند، میتواند در زمینهی ویرایش و درستنویسی کمککننده باشد. از حق نگذریم، متنهای پاکیزهای مینویسد، فقط یک مقدار بهرهی هوشیاش کم است که آن هم با مصنوعی بودنش قابلِتوجیه است.
دیدگاههای بازدیدکنندگان
چقدر زیبا گفتین و نوشتین 👌👌👌
11 روز پیش ارسال پاسخزیبانگاهید. سپاسگزارم.
11 روز پیش ارسال پاسخمن خیلی مطالب شما را دوست دارم، یعنی واقعا بگویم با ذوق و هیجان منتظر میباشم پست بگذارید. عالی هستند!
10 روز پیش ارسال پاسخسپاس از محبت شما. چه اسم زیبایی هم دارید.🌸🌸
10 روز پیش ارسال پاسخ