مدتها بود میخواستم کمی زودتر بیدار شوم تا وقت بیشتری برای رسیدگی به کارهایم داشته باشم، اما نمیشد که نمیشد. شبها تا دیروقت بیدار بودم و صبحها خسته و خوابآلود. هفتهی پیش بهخاطر انجام کاری مجبور شدم چند روزی نیم ساعت زودتر از خواب برخیزم. همین سی دقیقهی ناقابل فرصت بیشتری برای پیادهروی، نوشتن، مطالعه و حتا وقت گذراندن با خانواده در اختیارم گذاشت. تنها نیم ساعت به روزم اضافه کرده بودم، اما انگار این نیم ساعت به تمام فعالیتهایم تسری پیدا کرد. یک ساعت بیشتر راه رفتم. یک ساعت بیشتر نوشتم، یک ساعت بیشتر مطالعه کردم و یک ساعت بیشتر وقت همراهی با دیگران پیدا کردم. درواقع نیم ساعت زودتر بیدار شدن تبدیل شد به چهار ساعت مفید کار و فعالیت.
ذهن صبح فعالتر و کاراتر از ذهن شب است. شب را خیلی دوست دارم، اما حتا دو ساعت اضافهبیداری در شب به پای نیم ساعت صبح نمیرسد. نوشتن را باید در صبح انجام داد که ذهن آزاد و تازه است. شب را میتوان اختصاص داد به دیدن فیلم یا خواندن کتابهایی که نیاز به تمرکز بالایی ندارند و این نکته را باید آویزهی گوشمان کنیم: گاهی انگیزههای درونی زور کافی ندارند که ما را به انجام کاری وادارند، پس باید اجباری بیرونی ایجاد کنیم.
دیدگاه خود را بنویسید