مرا به یک روز بی‌خبر دعوت کن

روزی بی‌خبر از فقر

روزی بی‌خبر از جنگ

روزی بی‌خبر از قتل

بی‌خبر از اشک

بی‌خبر از آه


من خسته‌ام از روزهای پُرخبر

مرا به یک روز ساده ببر

روز قدم‌زدن در باران

روز تماشای بازی کودکان

روز رقصیدن در خیابان


مرا به آن روز ببر

که دنیا ساده بود

 من بودم و تو

و دنیای کودکانه‌ای

که پُر از ترانه بود