تصور کنید روزهای آخر اسفند است. همه در تکاپوی آمدن عید و سال نو هستند. شما هم کودکی ده‌ساله هستید که منتظرید عید برسد تا عیدی بگیرید. بهترین عیدی از نظر شمای ده‌ساله چیست؟ پول، اسباب‌بازی، لباس یا کفش؟من کودک عجیبی بودم. بهترین عیدی از نظر من <<کتاب>> بود. ولی آدم‌های خیلی کمی بودند که عیدی به من کتاب می‌دادند.

پدرم پسرخاله‌ای داشت که از قضا همسایه‌مان بود و در آن سال‌ها تنها کسی بود که کتاب، عیدی می‌داد. هیچ‌کدام از بچه‌های فامیل، عیدی او را دوست نداشتند. قیافه‌شان موقع دریافت کتاب، دیدنی بود. مطمئنم اصلن نگاهی هم به کتاب‌هایی که هدیه می‌داد، نمی‌انداختند. اما من هر سال با اشتیاق منتظر بودم که این بار چه کتابی به من عیدی می‌دهد‌. با دیدن کتاب، گل از گلم می‌شکفت.

همان‌قدر که کتاب‌های کهنه و دست دوم را دوست دارم، عاشق کتاب‌های نو هم هستم. کتاب را برمی‌داشتم. جلدش را لمس می‌کردم. می‌بوییدمش و از عطر کاغذ نو، سرمست می‌شدم. بوی کتاب نو یکی از بهترین بوهایی است که می‌شناسم.

هنوز هم به نظر من کتاب، بهترین و صمیمانه‌ترین هدیه است، چون نشان‌دهنده‌ی علاقه و توجه ما به یک فرد خاص است. یعنی به‌قدری تو را می‌شناسم و برایم مهم هستی که می‌دانم اکنون چه دغدعه‌ای داری، چه علایقی داری و چه کتابی در حال حاضر می‌تواند به تو کمک کند و حالت را خوب کند.
خوش‌حالم که اکنون دوستانی دارم که به ِآن‌ها کتاب هدیه می‌دهم و آن‌ها هم به من کتاب هدیه می‌دهند. ما هم به یکدیگر کتاب هدیه می‌دهیم و هم حال خوب را.