بارها و بارها دیدهام بعضی از دوستان میگویند هیچ ایدهای برای نوشتن ندارند و این بیایدگی منجر میشود به یادداشتهایی از این دست: «نشستهام. به در نگاه میکنم. دریچه آه میکشد. هیچ ایدهای از آسمان نازل نمیشود. ماندهام از چه بنویسم، اما تسلیم نمیشوم. اصلن از همین مینویسم که ایدهای ندارم. حالا چه کنم با این کویر بیایدگی. و...» شاید یکی دو بار نوشتن از نداشتن ایده بدک نباشد، اما برخی هستند که هر چند روز یک بار یادداشتی در همین مورد مینویسند که در نگر من، این کار هیچ کمکی به پیشرفتشان در نوشتن نمیکند.
اصلاً گیرم که واقعن هیچ ایدهای به ذهنتان نمیرسد. نه گفتوگویی با کسی داشتهاید که جالب باشد، نه اتفاقی در محل کارتان رخ داده، نه کتابی خواندهاید که نظری دربارهاش داشته باشید، نه فیلمی دیدهاید که ازش نکتهای بیرون بکشید، نه در کلاسی شرکت کردهاید که درس تازهای آموخته باشید، همهی اینها قبول. شما هیچ ایدهای ندارید، اما کلمه چه؟ کلمه که دارید.
کافی است به دور و بر خود نگاه کنید. واژهها همه جا حضور دارند. از آینه و لپتاپ و پرده که کلماتی عینی هستند تا اندوه و ترس و عشق که واژههایی ذهنی هستند. هر کدام از اینها را میتوانید بردارید و راجع به آن (راجع به ها نه راجبِ) بنویسید. برای آسانتر شدن کار میتوانید این پرسشها را از خود بپرسید:
واژهی ... چه معنایی برای من دارد؟
اولین بار کی با واژهی ... آشنا شدم؟
این واژه چه خاطرهای را برایم زنده میکند؟
رابطهی این واژه با سایر واژهها چیست؟
نسبت به واژهی ... چه احساسی دارم؟
آیا شکل واژهی ... را دوست دارم؟ دلیل اینکه این واژه را دوست دارم، چیست؟ شکل ظاهری آن است یا آهنگ و یا مفهومش را دوست دارم؟
و همینطور میتوانید پرسشهای بیشتری طرح کنید و پاسخهای خود را در قالب یک یادداشت بنویسید و منتشر کنید. ایدهها همه جا هستند، کافی است جور دیگری ببینیم و منتظر نزولات غیبی هم نمانیم.
دیدگاه خود را بنویسید