بین فعل‌ها «ماضی نقلی» را بیش از همه دوست دارم. ناتمامی‌اش را می‌پسندم. امیدواری‌اش را می‌ستایم. به این جمله بنگر: «به مسافرت رفتم.» رفتم و شاید دوباره هرگز نروم. با بی‌رحمی، پایان را به رخت می‌کشد. اما این چطور: «سه سال است که نوشتن را آغازیده‌ام.» یعنی از سه سال پیش می‌نویسم، اکنون در حال نوشتنم و در آینده هم خواهم نوشت. ماضی نقلی همان چیزی است که همه به آن نیازمندیم؛ امید و استمرار را همزمان در خود دارد، حتا وقتی با مرگ همراه می‌شود: «مُرد» یعنی نابود شد و اثری ازش باقی نماند، اما در «مُرده است» هنوز امیدی هست. آثار فرد هنوز در زمین باقی است و شاید خودش هم در جایی دیگر به حیاتش ادامه می‌دهد. ماضی نقلی یادآور فرصت‌هایی است که قدردانشان بوده‌ایم. مثل فعل مستقبل نیست که اهمال‌کاری را تشدید کند. وقتی می‌گویی: «خواهم خواند.» شانس مطالعه را از خودت دریغ می‌کنی. با خودت می‌گویی هنوز فرصت هست. بعدن انجامش خواهم داد. اما وقتی می‌گویی: «خوانده‌ام.» یعنی از فرصت بهره برده‌ای، مطالعه را آغازیده‌ای و همچنان به خواندن ادامه خواهی داد. ماضی نقلی را دوست دارم چون شبیه جاده است؛ همان لذت خوشایندی را دارد که در مسیر رسیدن به مکانی دلخواه حس می‌کنی. مقصد «نویسندگی» است، مسیر «خواندن و نوشتن» و ماضی نقلی این دو را به هم وصل می‌کند. راستی تو خواندنوشتن را آغازیده‌ای؟