من میترا جاجرمی هستم؛ یک پزشک که... نه، نه اشتباه نکنید. امروز بحث سر نوشتن نیست. زمان آن است که از این دو کلمه بگویم: میترا و جاجرمی؛ یعنی اسم و فامیلم. با اسم کوچکم مشکل خاصی نداشتم. خوشآهنگ بود و تک. هیچکس از دوستان و نزدیکانم چنین اسمی نداشتند و از انجا که من همیشه عاشق تک بودن هستم، بابت این موضوع خشنود بودم. البته که بعضی از بچههای فامیل مرا با نامهایی چون میتی، میترو، میتا، یا حتا مِترا صدا میکردند. من هم مقابله به مثل میکردم و القاب مسخرهای برایشان میساختم. اما مسئله وقتی جدی شد که تلویزیون شروع به پخش کارتون «میتی کومان» کرد و بچههای لوس و فرصتطلب مرا «میتی کومان» خطاب میکردند و میخندیدند. من هم برای اینکه کم نیاورم آنها را «ذُنبه» و «کایکو» صدا میکردم و از آنها میخواستم به «میتی کومان» یعنی من احترام بگذارند.
تا اینجای کار دستگرمی بود و قابلِتحمل اما وقتی پایم به مدرسه باز شد، تازه فهمیدم در چه هچلی افتادهام. آن زمانها مد نبود دانشآموزان را با اسم کوچکشان خطاب کنند و همه را با نام فامیل مینامیدند. یادم نمیآـید حتا یکی از معلمهایم در برخورد اول اسم مرا درست تلفظ کرده باشد. معلمها وقتی به فامیل من میرسیدند کُپ میکردند، به تتهپته میافتادند و در آخر هم نام جدیدی برایم اختراع میکردند: جاجِرمی، جاجَرَمی، جاجُرمی، جاجِرِمی، جاگرمی و حتا جاجَرمَن. اینجا بود که من بدبخت باید چند بار اسمم را تلفظ میکردم تا بالاخره آن را یاد میگرفتند. شاید با خود بگویید خب، حق داشتند، آخر این چه اسمی است؛ اصلاً چه معنایی دارد نام خانوادگی آدم «جاجرمی» باشد. انصاف داشته باشید، من که این اسم را انتخاب نکردهام. «جاجرم» یکی از شهرهای استان خراسان شمالی است، البته از من نخواهید راجع به آن توضیحی بدهم، چون نهتنها من بلکه پدرم هم تا به حال به این شهر قدم نگذاشتهایم. فقط زمانهایی که با ماشین به مشهد میرفتیم، در مسیر از کنار تابلوی «جاجرم» رد میشدیم و من مثل خری که به او پاستیل داده باشند، ذوق میکردم.
دیگر به این وضعیت عادت کرده بودم و با آن میساختم تا سال دوم دبیرستان که ناظم جدیدی به مدرسه آمد. زن کوتولهی بداخلاق و بدعنقی بود که هیچکس از او دل خوشی نداشت. یک بار تصمیم گرفت خودی نشان دهد و جای نشستن بچهها را در کلاس تغییر دهد. آن روز من غایب بودم و فردا که به مدرسه آمدم دیدم فقط جای مرا عوض کرده. من جای قبلی خودم نشستم. نیمکت آخر مینشستم. قدم بلند نبود، ولی تعداد بچههای کلاس کم بود و پنج شش ردیف نیمکت بیشتر نبود. احساس میکردم از میز آخر تسلط بیشتری به کلاس دارم. زنک کوتوله برگشت به من گفت: «جاجِرمی. جاتو عوض کن.» من هم که عصبانی شده بودم، گفتم: «خانوم، من جاجِرمی نیستم، جاجَرمیام.» به خانم برخورد و آن ترم نمره انضباط مرا نیم نمره کم کرد و سابقهی شانزدهسالهی پرافتخار من در کسب نمره انضباط بیست را خدشهدار کرد. شروع کردم به زر زدن و اشک ریختن. مادرم به مدرسه رفت تا با صحبت کند، اما راضی نشد. آیا تقصیر من بود که او بیسواد بود؟
تنها زمانی که از داشتن فامیلیام احساس رضایت کردم، زمان اعلام نتایج کنکور بود. آخر میدانید من زمان شاه وزوزوک کنکور دادهام و آن موقع خبری از اینترنت و سایت نبود. باید سریع میجنبیدی تا روزنامه تمام نشده، یکی میخریدی و اسمت را بین هزاران اسم جستوجو میکردی. تصور کنید اسمم «مریم رضایی» بود، باید چه استرسی میکشیدم تا اسمم را پیدا میکردم. اما خوشبختانه نامم «میترا جاجرمی» بود و با نگاه اول نامم را بین قبولشدگان رشتهی پزشکی یافتم و از داشتن چنین نامی خوشحال شدم.
دیدگاه خود را بنویسید