میگوید: «کلی متن و داستان نیمهتمام دارم. پروژههایی که به سرانجام نرسیدهاند. این موضوع عذابم میدهد. نمیدانم چه کنم.»
میگویم: شاهین کلانتری تعبیر جالبی در این باره دارد. میگوید: زخمِ کارهای ناتمام. استعارهی جالبی است. تصور کن زخم عمیقی روی دستت ایجاد شده که درد میکند و خونریزی دارد. زخمی سطحی هم نیست که خودبهخود خوب شود. میتوانی رهایش کنی؟ میتوانی رنجش را به جان بخری؟ این زخم نیاز به درمان دارد. باید بخیه شود تا بسته شود و دیگر خونریزی نکند. پروژههای ناتمام هم همین وضع را دارند. شاید هم بشود گفت این متنهای نصفهونیمه بدتر از زخم هستند. خورهاند. خورهای که به جانت میافتد. ذرهذره روحت را میخورد تا سرانجام چیزی از تو باقی نماند.
به خودت میگویی تو بیعرضهای. ناتوانی. حتا نمیتوانی تا ته یک یادداشت بروی. تو نویسندهبشو نیستی. اعتمادبهنفست خدشهدار میشود و اگر بیماری قلمخوره را درمان نکنی، از نوشتن بازمیمانی.
اما پیشنهادهای من برای حل این مشکل:
- ضربالاجل تعیین کن. میخواهی کتاب آموزشی یا رمان بنویسی؟ مهلت سه ماهه برای خودت تعیین کن. متعهد شو که تا پایان این زمان نسخهی اولیهی کتابت را بنویسی.
- برنامهریزی مکتوب داشته باش. تعیین کن که هر روز چند کلمه از کتابت را باید بنویسی تا در مهلت تعیینشده به اتمام برسد.
- پروژهی مهمت را در اولویت بگذار. به خودت قول بده تا یک فصل از کتاب یا هزار کلمه از آن را ننوشتهای، به سراغ کار دیگری نروی.
- بدترین نسخهی اولیه را بنویس. به خودت بگو میخواهم مزخرفترین کتاب آموزشی یا افتضاحترین رمان دنیا را بنویسم. اینگونه ترست میریزد. مهم این است که هرچه سریعتر نسخهی اولیه را به پایان برسانی. بعداً میتوانی هرچقدر دلت خواست بازنویسیاش کنی.
- تعهد بیرونی ایجاد کن. متعهد شو هر هفته فصلی از کتابت را در وبلاگت منتشر کنی. نگران نباش. نوشتههایت آنقدر خوب نیستند که کسی بخواهد آنها را بدزدد. بر فرض محال هم که کسی این کار را بکند، اتفاقی نمیافتد. مگر با برداشتن چند قطره از اقیانوس، اقیانوس از بین میرود؟
وقتی پروژهای را به سرانجام میرسانی، هر چند بد و ناقص، به خودت تبریک بگو. این یک موفقیت کوچک است. کاری است که خیلیها از پسش برنمیآیند. همین پیروزیهای کوچکند که ذرهذره تو را میسازند و هر روز به قله نزدیکترت میکنند.
دیدگاه خود را بنویسید