دیشب خیلی خوابآلود بودی، اما همچنان در برابر خوابیدن مقاومت میکردی/گفتی چند صفحهای میخوانی و بعد میخوابی/شروع به خواندن کردی/نفهمیدی کی خوابت برد/بیدار که شدی ساعت سهونیم نیمهشب بود/یادت آمد که روزنوشت استاد کلانتری را نخواندی/کورمالکورمال وبلاگش را باز کردی/دیدی زمینهی سایت تغییر کرده و به رنگ مشکی درآمده/آخرین یادداشت را باز کردی/متنی بود به زبان دومشخص که هر جمله تداعیگری بر جملهی بعدی بود/آنقدر کیفور شدی که تصمیم گرفتی همان موقع شروع به نوشتن کنی، اما خیلی دیر بود/جملهها در ذهنت بالا و پایین میرفتند/حتا ایدهای برای داستان کوتاه به ذهنت رسید/خوابوبیدار با کلمهها یکهبهدو کردی و سرانجام خوابیدی/در یادداشت استاد کلانتری خواندی که در بچگی کلکسیون کبریت داشته/چه تشابه عجیبی/خودت هم زمانی کبریت جمع میکردی/جعبههای کوچک و بزرگ با طرحها و رنگهای مختلف/کلکسیون بزرگی شده بود/حالا معلوم نیست آن جعبه کبریتها کجایند/اسبابکشیهای مکرر و رفتن از این خانه به آن خانه کلکسیونت را ته جعبهای در انباری مدفون کرد/همیشه از اسبابکشی بیزار بودی/اینکه همهچیزت را جمع کنی و دگربار در خانهی جدیدی همه را باز کنی، کسلت میکرد/دوست نداشتی از خاطرههایت دل بکنی/به نگرت خانه باید همان خانهی کودکیهای آدم باشد/جایی که شادی در آن جریان دارد/اما افسوس.../این میل به جمعآوری همیشه در تو بوده و خواهد بود/حالا کتاب جای آن را گرفته/صدها کتاب نخوانده داری، اما تا کتاب جذابی میبینی وسوسه میشوی که به کتابخانهات بیفزاییش/ کار بدی هم نیست/به تو یادآوری میکند که چقدر کتاب نخوانده داری/انگیزهای میشود برای باشوق بیدارشدنت و بااشتیاق نوشتنت/دیروز کسی گفت به نوشتن علاقه دارد، اما نمیفهمد دیگران چرا مینویسند و حتا نمیتواند کتاب بخواند/تعجب کردی/آنقدر که شاخهایت از کلهات بیرون زد/نفهمیدی که چطور کسی میتواند به نوشتن علاقه داشته باشد، اما به دنبال دلیل و علتش در دیگران باشد/اصلاً این چه دوشتداشتنی است که خودت هم علتش را ندانی/علاقه است یا باکلاس به نظر رسیدن/یاد افرادی افتادی که میگویند دوستت دارند، اما علاقهشان در حد دوست داشتن پیتزاست/تو را برای خودشان میخواهند/برای ارضای خودخواهیشان/تو را دوست ندارند/خودشان را دوست دارند/میخواهند مالکت باشند/صاحب جسم و روحت/اما کور خواندهاند/مدتهاست که از این مرحله گذشتهای/از این دوستیها و عشقهایی که حالت را به هم میزنند/کیفیت برایت مهمتر از کمیت است/تو به رابطهی خفتآور تن نمیدهی/هیچکس دهم که نباشد تو دو رفیق واقعی داری/خواندن و نوشتن/همین برایت بس است/از نعلبندیان نوشتی/نویسندهای که زود این جهان را ترک کرد/کمسنتر از تو بود که با این دنیا وداع کرد/افسوس میخوری/چرا انقدر عرصه را بر این آدمهای خلاق تنگ میکنند که مرگ خودخواسته را به زندگی ترجیح میدهند/پاسخی وجود ندارد/تا بوده همین بوده/اما همین که از آنها مینویسی و معرفیشان میکنی وظیفهات را انجام دادهای/آدمها میمیرند، اما اگر از نوشتهها مراقبت کنیم تا ابد ماندگار میشوند/قوتقلب بزرگی است این نوع جاودانگی/دیشب خواب عجیبی دیدی/با یکی از همکلاسیهای دوران دانشگاه به کلاس نویسندگی رفتی/در حال برگشت در خیابان پیرمردی را دیدی/تو را به یاد عموی مادرت انداخت/تنها فرد باقیمانده از خانوادهی پدربزرگت/لاغر بود/با پشت خمیده و موهای سپید/در خواب شروع به گریه کردی/میگفتی فایدهی زندگی چیست، وقتی تمام کسانی که میشناختی مردهاند/فقط تو ماندی و اندوه/اشکهایت تمام نمیشدند/آرزو کردی که زودتر از همهی آنهایی که دوستشان داری بمیری/
دیدگاه خود را بنویسید