□ از بعضی آدمها متنفرم. آنهایی که فالویت میکنند، برایت مدام کامنت میگذارند، به استوریهایت واکنش نشان میدهند و بهبه و چهچه میکنند تا تو هم آنها را دنبال کنی. اما پس از مدتی گموگور میشوند و هیچ نوع علائم حیاتی از خود نشان نمیدهند. تازه طلبکار هم میشوند که چرا به پستهایشان توجه نمیکنی. این آدمها مرا یاد مردانی (زنانی) میاندازد که برای جذب زن (مرد) محبوبشان، خود را به آب و آتش میزنند، اما به محض اینکه طرف پاسخشان را میدهد، سرد میشوند و او را کنار میگذارند. آخر این چه رفتاری است؟ مثلاً تصور میکنند ما چشم نداریم و متوجهی تغییر رفتارشان نمیشویم؟ نمیبینیم که از پستهایی که روزگاری برایشان سر و دست میشکستند، بیتفاوت عبور میکنند؟ با این رفتار، فقط خودشان را منفور میکنند. من که این نوع آدمها را آنفالو میکنم. سوءاستفادهچیها را نمیتوانم تحمل کنم.
□ هرچقدر تلاش میکنم که شبها زودتر بخوابم، نمیشود که نمیشود. دیشب کمی در این وبلاگ نوشتم، کتاب خواندم و یک قسمت از سریال ۱۸۹۹ را تماشا کردم. وقتی خواستم بخوابم، جملههایی با شروع آموختهام که در ذهنم شروع به خودنمایی کردند. دیشب در حرکت توسعهی فردی، استاد کلانتری کتاب من آموختهام که از جکسون براون را معرفی کرد. برای همین ساعت سه نصفهشب، جملهها به ذهنم هجوم آوردند. مجبور شدم ثبتشان کنم، چون اگر تا صبح صبر میکردم، ممکن بود فراموششان کنم. تصمیم گرفتم پستی با همین مضمون، در اینستاگرام منتشر کنم. لینکش را همینجا خواهم گذاشت.
بهانهای است که در اینستاگرام فعالتر شوم. نوشتن در سایت، کافی نیست. به هر حال آدمهای زیادی در اینستاگرام هستند و شناخته شدن در این رسانه، راحتتر است. باید برای انتشار در اینستاگرام برنامهریزی کنم.
□ بخشی از مقالهی جدیدم را نوشتم. تصور میکنم یک مقالهی بلند شود. سخت است، ولی به نوشتنش میارزد. میخواهم قسمتی از زندگی و تجربهام را بنویسم. تجربه نشان داده است اینگونه مقالهها مخاطبان بیشتری جذب میکند. سختترین قسمت مقاله برای من، نوشتن مقدمه است. اینکه چه جوری شروع کنم که جذاب باشد، واقعاً دشوار است، اما وقتی مینویسمش، نوشتن بقیهی قسمتها برایم آسان میشود.
□ پست آموختهام را در اینستاگرام منتشر کردم. میتوانید اینجا ببینید.
□ این قسمت از جستارک روح آدمی و زبان بدن از کتاب به زبان مادری گریه میکنیم، خیلی به دلم نشست: «انسانها این توانایی را دارند که اشخاص را ببینند نه افراد را. شخص یعنی مجموعهای از اجزا و ویژگیهایی که پیوندی دائمی با هم دارند. این پیوند، این همنوایی و همآهنگی، همان چیزی است که ما از آن به انتزاع میرسیم، تا حدی که میتوانیم در افراد دیگر هم تشخیصش دهیم. مثلاً به کسی میگوییم "ژستهای فلانی" را داری یا "شبیه فلانی هستی."
بیتردید بدون این توان تشخیصِ همنوایی، بدون توان تشخیصِ خصلتی متمایز در رفتار بدن آدمها، مفهوم «روح» اساساً مطرح نمیشد. وقتی میگوییم آدمیزاد روح دارد مقصودمان از روح معجون اسرارآمیزی است که اجزای وجود آدمی را یکپارچه میکند و در جهان احتمالی پس از مرگ کمابیش تنها چیزی است که امکان بازشناختن یکدیگر را به ما میدهد.»
□ حجم بستهی اینترنتم تمام شده، اپلیکیشن بانک اختلال دارد و رمز دوم نمیفرستد. با بدبختی لپتاپ را به اینترنت گوشیام وصل کردم تا بتوانم اینجا بنویسم.
□ دارم کتاب زمان فراموشی را میخوانم. ماجرای پسربچهی چهارسالهای است که ظاهراً از زندگی قبلیاش، خاطراتی دارد و دلش برای مادر قدیمیاش تنگ میشود. به تناسخ باور ندارم، اما از موضوعات ماورایی خوشم میآید. اگر طرفدار داستانهای معمایی هستید، انتخاب خوبی است.
از دو مقالهی آموزههایی از وبلاگنویسی و چگونه با نوشتن از رنج خود را کم کنیم؟ بازخوردهای خوبی گرفتم. شما هم اگر دوست داشتید، سری بزنید.
دیدگاههای بازدیدکنندگان
لیلا علی قلی زاده
من توی اینستا فعالیت ندارم. فکر میکنم اینستا پر شده از ادمایی که حوصله خوندن متن رو ندارند و فقط میخوان تو زندگیت سرک بکشن. برای همین مدتی خیلی کم میرم سراغش و دیگه دست و دلم به پست گذاشتن نمیره.
348 روز پیش ارسال پاسخکاریکلماتورهایی که توی اینستا میزاشتی رو خیلی دوست داشتم.
منم به تناسخ باور ندارم ولی کتاب سفر روح رو که میخوندم دچار تردید شدم و بعد احساس کردم باور کردنش باعث میشه که ارامش بیشتری داشته باشم. اینکه شاید توی زندگی بعدی اوضاع بهتر از حالا باشه آرومم میکنه.
میترا جاجرمی
درسته لیلا جان. اینستا خیلی فضای خوبی نداره، ولی من با بهترین دوستان، ازطریق همین فضا آشنا شدم. یکیش خود شما. بهنظرم باید مخاطبان رو از اینستا جذب کرد و به سمت رسانههای دیگه سوق داد. البته نظر شما هم محترمه. 🌸🌸
348 روز پیش ارسال پاسخ