□ خب، خب، خب. عید بر شما مبارک. چند روزی این‌جا چیزی ننوشتم. درواقع وقت نشد. با خواهرم که از اسپانیا برای تعطیلات عید به ایران آمده، رفتیم خرید. اما امسال اصلاً حال و هوای عید را احساس نکردم. وسایل هفت‌سین و گل مثل همیشه زیاد نبود. دستِ‌کم دور و بر ما که این‌جوری بود. فقط شلوغ بود و مردم در حال خرید لباس. سال‌هاست که دیگر عید آن حس و حال کودکی‌هایم را ندارد، اما امسال از همیشه سوت و کورتر بود. یادم هست یک سال که تعطیلات عید به خانه‌ی پدربزرگ و مادربزرگم در مشهد رفته بودیم، شبکه‌ی دو کارتون بابا لنگ دراز را برای اولین بار پخش کرد. چقدر برایم جالب و دیدنی بود. حالا من در آستانه‌ی میان‌سالی با جای خالی عزیزانم تنها مانده‌ام.


□ بعضی‌ها از همین امروز به سر کار رفته‌اند. من هم در چنین شرایطی بوده‌ام. دوران اینترنی و طرح، عید را مشغول کار بودم و چقدر احساس بدی داشتم. این‌که آدم مجبور باشد حرف دیگری‌ست، ولی برخی خودخواسته کارشان را تعطیل نمی‌کنند. به نظر من، که کار اشتباهی است. شاید وقتی جوان‌تر باشی، برایت مهم نباشد، اما سال‌ها بعد حسرت خواهی خورد که چرا با کسانی که دوستشان داشتی، وقت نگذراندی. آن زمان حسرت و پشیمانی سودی نخواهد داشت و تو می‌مانی و احساس عذابی که بر دوشت تا ابد سنگینی می‌کند. علاوه‌بر این استراحت و تفریح لازم است، وگرنه به ربات‌های بی‌احساسی تبدیل خواهیم شد که فقط بلدند خوب کار کنند. گاهی نباید هیچ کاری کرد. تنها باید خود را به جریان زندگی سپرد و از تک‌تک دقیقه‌ها لذت برد.


□ چند روز قبل کتاب جدیدم هم چاپ شد و به دستم رسید. این بار خیلی از دفعه‌ی قبل راضی‌ترم. کیفیت چاپ بالاتر است و ویرایش متن را هم بهتر انجام داده‌ام. هنوز به‌صورت عمومی اعلام نکرده‌ام، مخصوصاً که نسخه‌ی الکترونیکی کتاب هم آماده نیست. امیدوارم این بار فروش بهتری را تجربه کنم. چند نفری که کتاب را دیده‌اند، خیلی پسندیده‌اند. البته که حالا حالاها سراغ چاپ کتاب نخواهم رفت. به دردسرش نمی‌ارزد.


□《چند روز قبل برای دوره‌ی ۱۰۰ داستان درخواست دادم. باید ایده‌ی یک داستان کوتاه را می‌فرستادیم. پس از تأیید استاد می‌توانستیم در دوره شرکت کنیم. دل توی دلم نبود. من تا حالا داستان کوتاه ننوشته‌ام. می‌ترسیدم طرحم موردقبول نباشد، اما خوشبختانه استاد پیام داد متنم بسیار پاکیزه و زیباست. وقتی تازه نوشتن را شروع کرده بودم، دلم می‌خواست داستان بنویسم اما هیچ ایده‌ای نداشتم. مدتی تلاش کردم، اما فایده‌ای نداشت و رهایش کردم. سال قبل با نوشتن داستانک آشنا شدم و داستانک‌های زیادی نوشتم که بخشی از آن‌ها کتاب شد. حالا هم دوست دارم نوشتن داستان کوتاه را تجربه کنم. خوب شد که به خودم سخت نگرفتم.  صبر کردم تا زمان مناسب نوشتن داستان فرا برسد.


□ هر سال کلمه‌ای را به‌عنوان کلمه‌ی سال انتخاب می‌کنم. سال اول «تداوم» و سال دوم «شعر» را برگزیدم. هنوز تصمیم قطعی نگرفته‌ام، ولی شاید «داستان» یا «روایت» را انتخاب کنم. اگر می‌خواهید درباره‌ی کلمه‌ی سال بیشتر بدانید، روی لینک زیر کلیک کنید:


🧷کلمه‌ای که زندگی‌تان را تغییر می‌دهد