□ چند روزی به اینجا سر نزدم. درگیر انجام تمرینهای دورهی تولید محتوا و آمادهسازی مصاحبهام با ناشر بودم. خوشبختانه پست خوبی از کار درآمد. کامنتهای زیاد و مهرآمیزی دریافت کردم که مرا به ادامهی راه امیدوارتر کرد. اگر خواستید این مصاحبه را بخوانید، قندشکن خود را روشن و روی لینک زیر کلیک کنید:
□ دورهی تولید محتوا را دوست دارم. دورهی متفاوتی است و نگرش نویی نسبت به کوتاهنویسی دارد. اما شرکتکنندگان این دوره پویا نیستند و آنچنان که باید تمرینها را انجام نمیدهند. شاید سطح این دوره بالاتر از سطح بعضی از شرکتکنندگان است. وقتی هنوز کسی نمیتواند یک جملهی پاکیزه بنویسد که غلط ویرایشی و نگارشی در آن نباشد، معلوم است که از پسِ تمرینها برنمیآید. از غلطهای املایی فاکتور گرفتم، ولی آن هم بهوفور در نوشتهها دیده میشود. بارزترینش هم «راجعبه» است که آن را «راجب» مینویسند. جالب است که در همین دورهها بارها و بارها گفته شده که املای صحیح این کلمه چیست، اما به گوششان نمیرود که نمیرود.
برایم عجیب است که آیا این افراد با خودشان فکر نمیکنند که «راجب» اصلاً یعنی چه یا هیچوقت کتاب یا متنی نخواندهاند که این کلمه در آن به کار رفته باشد. نمیدانم چه اصراری هم دارند که از این واژه استفاده کنند، درحالیکه خیلی راحت میتوانند بنویسند: «دربارهی یا درمورد»
تمرین این جلسه نوشتن از شنیدهها و نکننامه بود. برای تمرین اول، سه متن نوشته بودم، اما تنها یکی را منتشر کردم، چون احساس کردم بهقدر کافی کوتاه نیستند؛ البته همهی آنها را اینجا مینویسم، شاید برای کسی مفید باشد. بازخورد استاد به هر دو تمرین مثبت بود و مایهی دلگرمی.
📌 در بانک
چند روز قبل که برای انجام کاری به بانک رفته بودم، صدای زنی را شنیدم: «اه. بسه دیگه. چقدر برات توضیح بدم. این یه ملیونه نه ده ملیون.» مخاطبش مردی بود که بالای هشتاد سال سن داشت. مرد بغض کرد.
دلم برایش سوخت. با خودم گفتم کاش در مدرسه به جای مسئلهها و فرمولهایی که در هیچ کجای زندگی به کارمان نیامد، کمی دربارهی فیزیولوژی مغز میآموختیم. شاید آن وقت زن هم میفهمید که مغز با گذشت زمان کوچک میشود و ذهن یک فرد هشتادساله نمیتواند فوراً اطلاعات را پردازش کند و نباید به او خرده گرفت. اگر در مدرسه به ما یاد داده بودند قبل از هر واکنش و حرفی، خودمان را جای طرف مقابل بگذاریم و از دید و شرایط او به موضوع بنگریم؛ خیلی از دلشکستگیها و سوءتفاهمها پیش نمیآمد و روابط زیباتری را تجربه میکردیم.
📌 در اتوبوس
سالها قبل زمانی که دانشجو بودم، یک روز در اتوبوس نشسته بودم. دو دختر داشتند با هم حرف میزدند و میخندیدند. مردی که پشت سرشان نشسته بود گفت: «نخند خانوم، اینجا اماکنه.» حالا بماند که منظورش از اماکن، مکان عمومی بود. به این موضوع هم کار ندارم که اگر مردی خندیده بود، مطمئناً چیزی نمیگفت.
موضوعی که ذهن مرا درگیر کرد، این بود که چرا بعضیها تحمل شادی دیگران را ندارند، درحالیکه ناراحتی دیگران زیاد متأثرشان نمیکند. به گمانم پاسخ این پرسش به فرهنگ غالب در جامعه برمیگردد. فرهنگی که غم و گریه و عزاداری را ارزش میداند و شادی و خنده را ضدارزش. بنابراین خوشحالی دیگران با ارزشهای بعضی از مردم سازگار نیست و تحملش نمیکنند.
اما این حق شماست که خوشحال باشید و واکنشهای منفی برخی نباید شادی شما را زائل کند. فراموش نکنید شما با خوشحال بودن و خندیدن، دنیا را به جای بهتری برای زیستن تبدیل میکنید.
📌 در فرودگاه
در سالن انتظار فرودگاه نشسته بودم. شنیدم که دختری گفت: «چه بچهی زشتی!» مادر بچه شنید و قشقرقی به پا کرد: «خودت زشتی، بچهی خودت زشته، جدوآبادت زشتن و...». در اینکه حرف آن دختر ناپسند بود شکی نیست، اما ذهنم درگیر موضوع دیگری شد؛ چرا ما تا این حد به ظاهر آدمها اهمیت میدهیم و زیبایی را که نقشی در ایجاد آن نداریم، یک ارزش میدانیم؟
وقتی میخواهیم از دختربچهای تعریف کنیم، زیبایی ظاهریاش را ملاک قرار میدهیم: چه دختر قشنگی، چقدر تو نازی، چه چشمهای درشتی، چه موهای خوشرنگی و... اینگونه به دختربچهها القا میکنیم که فقط اگر زیبا باشند، دوستداشتنی هستند. نتیجهی چنین رفتارهایی میشود زنان جوانی که به هر قیمتی میخواهند زیباتر شوند. مدام به صورت و بدنشان ژل تزریق میکنند و انواع جراحیهای زیبایی را انجام میدهند تا خوشگلتر و درنتیجه خواستنیتر شوند.
پیشنهاد میکنم این بار که خواستید دختربچهای را تحسین کنید، به جای تکیه بر خصوصیات ظاهریاش روی تواناییها و ویژگیهای شخصیتی مثبتش تمرکز کنید. مثلاً میتوانید بگویید: چه دختر باادبی هستی، چقدر قشنگ نقاشی میکشی، چقدر خوب شعر میخوانی، چقدر خوشرو هستی و ... با این کار به دختربچهها نشان میدهید که میتوانند با پرورش دادن صفات خوب و تواناییهایشان هم جذاب و دوستداشتنی باشند و لازم نیست تمام انرژیشان را صرف زیباتر به نظر رسیدن کنند.
□ این بار قرار است «دیالوگ» بنویسیم. دیالوگهای دو سطری با موضوع دلخواه. اول که این تمرین را دیدم، به نظرم خیلی سخت آمد، اما از دیشب شروع به نوشتن کردم و فهمیدم که چه قالب جالبی است. دوست دارم در این قالب بنویسم. یکی از جملههایم را استوری کردم و بازخوردهای خوبی هم گرفتم:
- فکر میکنی بعد از مرگ کجا میریم؟ + نمیدونم، ولی دلم میخواد هر جا میریم با هم بریم. |
متنی برای اینستا نوشتم که خودم خیلی دوستش دارم. امیدوارم بقیه هم خوششان بیاید. بعد از انتشار، لینک پست را اینجا هم میگذارم. خوشحال میشوم بخوانید و نظرتان را بنویسید.
□ هوا سرد و برفی است، اما نه آنقدر که پستهای اینستاگرام میگویند. آنچنان از سرمای کشندهی هوا میگویند که انگار اینجا قطب شمال است. از بیشتر پستهای اینستا متنفرم، بزرگنماییهای الکی، تبلیغات دروغ و مردمی که دنبال همین چرندیات هستند. اما چه کنم که بهترین راه برای شناخته شدن، فعلاً همین اینستاگرام است.
دیدگاه خود را بنویسید