دیروز اولین جلسه‌ی بیست‌وپنجمین کارگاه تمرین نوشتن برگزار شد. خیلی خوب است که زمان کلاس تغییر کرد و به ده صبح منتقل شد. ذهن صبح برای نوشتن بسی آماده‌تر است. تمرین‌های این جلسه را دوست داشتم. کلاً وقتی تمرین‌ها در راستای کوتاه‌نویسی است، شوق بیشتری برای انجامش دارم. تمرین اول آنافورانویسی بود. آنافورا یک آرایه‌ی ادبی است شامل جمله‌ها یا سطرهایی که با یک کلمه یا یک عبارت خاص آغاز می‌شود. اگر خواستید بیشتر درباره‌ی آنافورا بدانید، روی لینک زیر کلیک کنید:

آنافورا چیست؟

آنافورایی با عبارت اگر می‌توانستم نوشتیم. می‌خواستم نوشته‌ام را در اینستاگرام به اشتراک بگذارم، اما با دیدن پست‌های مشابه دودل شدم. البته این‌جا آنافورایم را می‌نویسم تا ببینم چه می‌شود کرد.

اگر می‌توانستم دکمه می‌شدم
دکمه‌ی پیراهنت
تا همیشه به قلبت
نزدیک باشم


اگر می‌توانستم
ساعت می‌شدم
و برای دیدنت
ثانیه‌‌ها را می‌شمردم

اگر می‌توانستم
بادبادک می‌شدم
و سرنوشتم را
به دست‌های تو می‌سپردم

اگر می‌توانستم
ماه می‌شدم
و هر شب از پنجره‌ی اتاقت
تو را دید می‌زدم

اگر می‌توانستم
رؤیا می‌شدم
و در خواب
همسفرت می‌شدم

اگر می‌توانستم
باد می‌شدم
و لابه‌لای تار موهایت
می‌پیچیدم


اگر می‌توانستم
اشک می‌شدم
و از شدت شوق
از چشم‌هایت فرو می‌ریختم


اگر می‌توانستم
لبخند می‌شدم
و در لب‌هایت
جا خوش می‌کردم

اگر می‌توانستم
بهار می‌شدم
و یخ وجودت را
آب می‌کردم

اما
نمی‌توانم
پس همچنان
به انتظار می‌مانم


دیروز در کلاس تولید محتوا هم شرکت کردم. بیشتر زمان کلاس به ارائه‌ی بازخورد گذشت. من اولین نفر وارد کلاس شدم، اما متأسفانه قبل از شروع به بیرون پرت شدم؛ درنتیجه اسمم رفت آخر لیست و تا نوبتم برسد، حسابی استرس کشیدم. بازخورد استاد خوب بود و گفت، متن من یکی از بهترین نوشته‌ها بود. قرار شد برای جلسه‌ی بعد سه متن کوتاه از شنیده‌های اتفاقی بنویسیم و یک متن هم با عنوان نکن‌نامه. تمرین اول تمرین سختی است. مطمئن نیستم بتوانم سه متن بنویسم. متن‌های افراد شرکت‌کننده در کلاس هم چنگی به دل نمی‌زند. هنوز در خم کوچه‌ی ویرایش مانده‌اند. شاید نباید در این کلاس شرکت می‌کردم. بیشتر افراد مبتدی هستند یا مبتدی عمل می‌کنند.


دارم سریال 11.22.63 را تماشا می‌کنم. داستان مردی است که در زمان سفر می‌کند و به سال 1960 می‌رود تا از ترور کندی جلوگیری کند. موضوع سفر در زمان همیشه برایم جالب بوده است. در دوران راهنمایی، کتاب‌هایی می‌خواندم با عنوان عجیب‌تر از علم. بخشی از این کتاب‌ها به موضوع سفر به گذشته اختصاص داشت و داستان‌های افرادی را روایت می‌کرد که در زمان سفر کرده‌اند؛ البته هیچ‌کدام نتوانستند تغییری در گذشته ایجاد کنند. انگار فقط شاهد وقایعی بودند که در آن زمان اتفاق افتاده، درست مثل این‌که تماشاچی یک فیلم سینمایی باشید.

 دهه‌ی چهل تا شصت میلادی را خیلی دوست دارم، مخصوصاً آرایش‌ها و لباس‌هایشان را. مردان کت‌وشلوار و کلاه می‌پوشیدند و زنان آرایش‌های زیبا و ملیحی داشتند. احساس می‌کنم زندگی بیشتر جریان داشته و همه خوشحال‌تر بوده‌اند. این دهه‌ها اوج صنعت فیلمسازی هالیوود هم بوده؛ بازسگران و فیلم‌های موردعلاقه‌ام مربوط به همین زمان هستند. شاید در زندگی قبلی‌ام در آن زمان می‌زیسته‌ام؛ کسی چه می‌داند.


چقدر تبلیغات تلگرامی و همچنین اینستاگرامی مبتذل و حال‌به‌هم‌زن شده‌اند. یا می‌نویسند روی موزها کلیک کن، ... می‌شوی یا وعده‌ی تعطیلی مدارس را می‌دهند. امروز تبلیغی دیدم با این مضمون: خبر فوری، مدارس فردا تعطیل شدند. خب نفهم، دست‌کم نگاهی به تقویم بینداز و بعد تبلیغ کن. فردا خودش تعطیل رسمی است. برای شعور مخاطب که احترامی قائل نیستید، اقلاً به شعور خودتان رحم کنید.


هنوز مشغول مطالعه‌ی کتاب خطاهای نویسندگی هستم. می‌خواستم در سایت معرفی‌اش کنم، اما اصلاً کتاب جذابی نیست و خواندنش را به هیچ‌کس پیشنهاد نمی‌کنم. لحن نویسنده از بالا به پایین است. فقط نصیحت می‌کند و دیگران را به باد تمسخر می‌گیرد. علاوه‌بر این کتاب اشکالات نگارشی و ویرایشی زیادی دارد که خواندن را دشوار می‌کند.