من باز سرما خوردم و مریض شدم. عجیب است، زمستان امسال بهاندازهی تمام زمستانهای قبلی سرما خوردم. کاش زودتر زمستان تمام شود. حالا شانس ما اسفند که همیشه هوا بهاری بود، سرد و برفی شده است. این چند روز حالم خوب نبود و اینجا چیزی ننوشتم. تمرین اولینها را کامل انجام دادم، باید اینجا هم واردشان کنم.
قرار شد یک متن کوتاه همیشگی بنویسیم و در طول دوره مدام ویرایشش کنیم. متنم را نوشتم و در کانالم به اشتراک گذاشتم. یک متن کوتاه هم باید بر اساس یک حکایت بنویسیم. طرحی از آن را در ذهنم نوشتهام، اما هنوز به روی کاغذ نیاوردمش. جالب است که استاد میگوید تمرینها خیلی آسان هستند، اما برای من که اصلاً اینطور نیست. از بررسی کانالهای بچهها هم چنین برمیآید که برای آنها دشوارتر هم هست، چون بیشترشان حتا تمرین اولینها را کامل انجام ندادهاند. تمرین متن همیشگی را هم فقط یک نفر انجام داده که البته اشتباه نوشته است. قرار بود یک متن بنویسیم نه جملههای تکتک.
در این دو سالی که مینویسم و در کلاسهای نویسندگی شرکت میکنم، دریافتهام که مشکل اصلی آدمها خوب گوش نکردن است. اصلاً انگار هیچ توجهی به حرفهای مدرس ندارند و هر آنچه خودشان تصور میکنند درست است را انجام میدهند. این خوب نشنیدن منجر میشود به بددرکی و درک نادرست باعث میشود تا ابد یک کار را اشتباه انجام بدهند و هیچ تلاشی هم برای اصلاحش انجام ندهند. مثلاً کسی را میشناسم که مدام به خیال خودش کاریکلماتور مینویسد، اما حتا یکی از جملاتش را نمیتوان در این دسته طبقهبندی کرد. از اول درست نشنیده؛ درست دریافت نکرده و تلاشی هم برای اصلاح کارش نمیکند. اشتباه مینویسد و جلو میرود، بدون هیچ نتیجهی مثبتی.
فردا اولین جلسهی بیستوپنجمین کارگاه تمرین نوشتن برگزار میشود. باورش سخت است، اما دو سالونیم از برگزاری این کارگاه میگذرد. امیدوارم این بار تمرکز تمرینها روی داستان نباشد. کوتاهنویسی و نوشتار غیرداستانی را ترجیح میدهم. میخواهم مقالهای بنویسم و دوباره از رابطهام با این کارگاه بگویم. امیدوارم مقالهی جذابی شود.
حالا که دربارهی اولینها مینویسم، به کلمهی اولین حساس شدهام. امروز در یکی از کانالهای تلگرامی این متن را دیدم: «ده سال پیش من تو یه رستوران بودم تو آلاباما. دو نفر اومدن سر به سرم گذاشتن، این اولین اشتباهشون بود، چاقو کشیدن، این دومین اشتباهشون بود، چاقوکشی بلد نبودن، این آخرین اشتباهشون بود.» منولوگی از فیلم فرار از آلکاتراز.
اولینها:
- اولین قدم برای نویسنده شدن، نوشتن از خود است.
- اولین بار که خورشید قهر کرد، سایه جایش را گرفت.
- اولین حسرتم در زندگی این است که چرا نمیتوانم مثل بچهی آدم زندگی کنم. مدام دنبال چرایی و هدف و معنا میگردم. اگر مثل بقیه بودم، شاید شادتر میزیستم.
- اولین دوستم در دورهی آمادگی (همان پیشدبستانی امروز) یک پسر بود. پسری مهربان به اسم هادی با موهای چتری قهوهای. عمر دوستی ما فقط یک روز بود؛ روز بعد دخترها را از پسرها جدا کردند. اما هادی در ذهن من باقی ماند. هنوز هم گاهی او را به خاطر میآورم و به یاد دوستی فوق کوتاهمان لبخند میزنم.
- هیچ تکراری را دوست ندارم، جز تکرار اولین بوسهی تو.
- اولین شعرها از انقلاب واژههایی به وجود آمدند که زیر حرف زور نمیرفتند.
- اولین درس زندگی این است که کتاب زندگی تجدید چاپ نمیشود.
- میگفتند اگر اولین دندان شیریات را زیر بالش بگذاری، پری دندان بهجایش برایت پول میگذارد. من دندان شیریام را ناخواسته و در خواب، قورت دادم. پری دندان برایم پول نیاورد، درنتیجه هیچوقت پولدار نشدم.
- اولین بار که با مرگ مواجه شدم، زندگی از چشمم افتاد.
- شکوفه اولین فرزند بهار است.
- اولین رؤیایم فضانورد شدن بود. شبها به آسمان چشم میدوختم و ستارهها را نامگذاری میکردم. کتابهای آیزاک آسیموف را میخواندم و خودم را تصور میکردم که سوار بر سفینه کل کیهان را میگردم. رؤیایم زود نابود شد. ایران فضایی برای فضانوردی نداشت.
- اولین شرط دلدادگی چشمپوشیست.
- اولین باری که به دریا رفت، سوادش نم کشید.
- لذت اولین خواب بعد از چند شب بیداری، با هیچ لذت دیگری در دنیا قابل مقایسه نیست.
- برای اولین قرار، آرام و قرار نداشت.
- اولین باری که با خودکار نوشتم، حس کردم بزرگ شدهام.
- برای اولین قدم، هیچوقت دیر نیست.
- با وزیدن اولین نسیم بهاری، درختان از خواب زمستانی بیدار میشوند.
- اولین بهای موفقیت گذشتن از هوسهاست.
- اولین دوست نزدیک من کیهان بچهها بود.
دیدگاه خود را بنویسید