□ امروز از دندهی چپ بلند شدهام. بیحوصلهام. شانهی راستم درد میکند. این درد یادگار یکی از اسبابکشیهایمان است. چند سالی است که همراه من است. میرود و میآید. هنوز سرماخورگیام خوب نشده است. دیشب تمام بدنم درد میکرد؛ الان هم احساس خستگی و خوابآلودگی میکنم.
□ قبل از نوشتن ۳۰۰۰ قدم پیادهروی کردم. سه ماه است بهصورت جدی پیادهروی میکنم. بیرون نمیروم؛ در همین فضای خانه قدم میزنم. میدانید نه حوصلهی چادر چاقچور کردن دارم و نه چند لایه لباس پوشیدن. وقتم را میگیرد. تازه بیشتر روزها هوا هم آلوده است و ضرر پیادهروی در هوای آلوده، بیشتر از نفع آن است. شاید بپرسید چه شد که پیادهروی را شروع کردم. راستش دیدم دارم چاق میشوم. غذا زیاد نمیخورم، اما نشستن مدام و نوشتن باعث اضافهوزنم شده بود. روزانه حدود پنج-شش هزار قدم پیادهروی میکنم. چند کیلویی وزن کم کردم و بعد از پیادهروی معمولاً انرژی بیشتری برای نوشتن دارم.
□ امروز کتاب به زبان مادری گریه میکنم به دستم رسید. کتاب را استاد کلانتری در دورهی سایت نویسنده معرفی کرد. مجموعهای است از جستارهای برقآسا (flash essay) اثر فابیو مورابیتو. برای خواندنش هیجانزدهام. کاغذهای کتاب از نوع بالکی است. جالب است که قبلاً تصور میکردم این کاغذها ارزانترند، اما وقتی برای چاپ کتابم، دربارهی این موضوع از ناشر پرسید، گفت هزینهی بیشتری دارد.
ناشر گفت بهخاطر چند داستانک نگران است و میترسد اصلاحیه بخورد و به کتاب مجوز ندهند. کاش زودتر به من گفته بود تا داستانکها را جایگزین میکردم. گمان نکنم بخواهم باز هم کتاب چاپ کنم. دستکم نه به این زودیها. حوصلهی این همه استرس و دنگوفنگ را ندارم. همان الکترونیکی منتشر میکنم. راحت و بیدردسر.
□ بخش تازهای به مقالهی صد اشتباه نویسندگی اضافه کردم. نمیدانم میتوانم این مقاله را به صد مورد برسانم یا نه. تاریخ زدن را متوقف کردمف چون نمیرسم هر روز بنویسم. از نوشتن کاریکلماتور و داستانک دور افتادهام. نوشتن مقاله برای سایت، تمام وقتم را گرفته است. این مسئله برایم خوشایند نیست. باید چارهای بیندیشم.
□ کتاب شکار هیولا را تمام کردم. این کتاب جلد دوم کتاب دریاچهی متروک است. داستان زنی است که شوهرش قاتل زنجیرهای است. مرد از زندان فرار کرده و بهدنبال زن و بچههایش میگردد. زن هر کاری میکند تا بچههایش را از شر شوهرش حفظ کند. داستان بدی نیست، هیجانانگیز است، اما گره و معمای خاصی ندارد. من داستانهای معمایی و جنایی را بیشتر بهخاطر وجود معماها و گرههای پیشبینینشده دوست دارم. ترجمهی کتاب قابلقبول است، اما اشکالات نگارشی و ویرایشی آن کم نیست. حالا که دو دورهی ویرایش شرکت کردهام، این اشکالات بیشتر به چشمم میآید. بهنظرم ناشرها توجهی به ویراسته بودن کتابها ندارند، حتا ناشرهای معتبر.
□ نیم ساعت تا پایان جلسهی بازخورد به مقالهها باقی مانده است. خیلی استرس دارم. نتیجه را همین جا اعلام خواهم کرد.
□ جلسهی بازخورد با موفقیت به اتمام رسید. حالا برای جلسهی بعد استرس دارم. نمیدانم میتوانم مقالهی خوبی با تیتر موردنظر بنویسم یا نه. وقتی همیشه خوبی، اوضاع سختتر میشود و انتظارات دیگران بالاتر میرود. امیدوارم باز هم بتوانم خوب بنویسم و جلسهی بعد هم خوب پیش برود. استاد امروز چیز عجیبی گفت: «اوایل فکر نمیکردم میترا انقدر جدی و فوقالعاده باشه ولی با زحمت و کار خودش این اعتبارو برای خودش ایجاد کرد. یعنی در نگاه اول بعضیا اونقدرم فوقالعاده نشون نمیدن، ولی بعد معلوم میشه چقدر کارشون درسته.» این حرف از این جهت برایم عجیب بود، چون استاد از همان ابتدا از کارم تعریف میکرد. به نظر شما عجیب نیست؟
□ در تمام طول جلسهی بازخورد مشغول قدم زدن بودم. هنوز نتوانستهام بدون اینکه فایلی گوش بدهم یا چیزی ببینم، فقط پیادهروی کنم. بهنظرم روش بدی هم نیست. درست است که چندکارگی تمرکز را کم میکند، ولی در این مورد گمان میکنم اشکالی نداشته باشد. علاوهبر این استرسم را هم هنگام بازخورد میکاهد. خب من واقعاً آدم استرسی و مضطربی هستم. سعی کردهام که از شدت این استرس کم کنم ولی، خیلی هم موفق نبودهام. البته خیلی جاها هم به نفعم شده و باعث رشدم شده است، اما گاهی هم غیرقابلتحمل میشود. دارم کتاب کمالگرای مضطرب را میخوانم. اگر باعث تغییر مثبتی در شرایطم شود، حتماً با شما درمیان میگذارم.
□ هادی هادیان برای مقالهی چگونه از رنج خود کم کنیم کامنت قشنگی گذاشته که عیناً نقلش میکنم: «خیلی وقت بود که مقاله خوب نخونده بودم. اینکه مقاله خوب چیه رو به گوگل واگذار میکنم ولی وقتی نوشته کسی رو میخونی و
- لذت میبری و
- به معلوماتات اضافه میشه و
- چشم و ذهنات خسته نمیشه و
- و کلی اتفاقهای دیگه
پس یعنی مقاله خوبه دیگه؟ نه!؟ و شاید هم عالی.
اولین چیزی که باعث ارتباط من با این نوشته شد، حس مشترک من با شما بود وقتی که جملات کوتاه مینوشتم و نمیدونستم این کار هم نوعی سبک نوشتنه.
نوشتن جمله کوتاه گاهی مثل یک نخ نازک ابریشم میمونه. همون قدر زیبا و لطیف که اگه بهش پرداخته بشه، میشه باهاش شنل ابریشمی ملکه بریتانیا رو دوخت.
چند وقت پیش هم بخشی از کتاب «کتاب کوچک نکتههای زندگی» از جکسون براون رو خوندم. جملات کوتاهش رو با اثربخشی خاصی نوشته بود. به نظرم سوژه جالبی برای کاریکلماتورنویسی یا حتی آنافورانویسی باشه.
راستی این تمرینی که گفتید رو ما تو سئو بهش میگیم «ساختار پیلار کلاستر» که بخشی از استراتژی سئو هست. البته کلن الگوریتم کلاستر توی رشتههای دیگه هم استفاده داره. ولی این که شما در نوشتن جملات کوتاه ازش استفاده کردید، خیلی قشنگ بود🍀
یادم باشه حتمن نکاتی که برای نوشتن جملات کوتاه تأثیرگذار گفتید رو رعایت کنم و از ون مهمتر کتابهایی که گفتید رو مطالعه کنم (البته دوتاش رو خوندم).
همین دیگه
امیدوارم همیشه حالخوبکن بنویسید.» خود این کامنت پر از نکات خواندنی است. ممنونم از آقای هادیان که وقت گذاشته و چنین کامنت جذابی گذاشته است. شما هم اگر کنجکاو شدید، مقاله را بخوانید و نظرتان را برایم بنویسید:
چگونه جملات کوتاه خواندنی بنویسیم؟
□ چهل صفحه از کتاب به زبان مادری گریه میکنیم را خواندم. کتاب بسیار جالب و جذابی است. هر جستار یک صفحهونیم بیشتر نیست. با یک خاطره و روایت شخصی شروع میشود و در پایان با یک نکتهی جالب، غافلگیرتان میکند. انگار جستار و داستانک با هم ترکیب شده و ژانر جدیدی خلق شده است. بهنظرم این جستارکها میتوانند الگوی خوبی برای نوشتن یادداشتهای تلگرامی باشند. کتاب در بازار موجود است و بهراحتی میتوانید آن را تهیه کنید.
□ تا الان که ساعت ۲۲:۴۱ دقیقه است، شصت نفر از این وبلاگ دیدن کردهاند. فکر نمیکردم در ابتدای کار، این تعداد بازدیدکننده داشته باشم. واقعاً خوشحالم که این نوع یادداشتنویسی هم طرفداران خودش را دارد.
دیدگاههای بازدیدکنندگان
لیلا علی قلی زاده
خیلی خوب بود. من اینجور یادداشتها رو خیلی دوست دارم.
336 روز پیش ارسال پاسخمیترا جاجرمی
مرسی لیلا جان. خوشحالم که خوشتون اومده.🌸🌸
336 روز پیش ارسال پاسخفایزه هدایی
درود
335 روز پیش ارسال پاسخدر هر پرش، خوب خواننده را به دنبال خود می کشانید.
لذت و بهره می برم.
میترا جاجرمی
مرسی عزیزم. خوشحالم که دوست داشتید.🌷🌷
335 روز پیش ارسال پاسخدانشجوی همیشگی مدیریت
این سایت شما در فیدخوان وارد نمی شه خانم دکتر
317 روز پیش ارسال پاسخمیترا جاجرمی
متأسفانه من راهحلی برای این مشکل نمیشناسم.
316 روز پیش ارسال پاسخسهیلا شیبانی
یاداشتهای با تنوع موضوع را بیشتر دوست دارم. دقیقن مثل ساختمانی که آجرهای آن روی هم قرار میگیرند و کامل میشود.
181 روز پیش ارسال پاسخدر حال خواندن کتاب «به زبان مادری گریه میکنیم» هستم. بسیار جذاب است.
میترا جاجرمی
🌸🌸
181 روز پیش ارسال پاسخ