□ برنده نشدم. بیخود و بیجهت این انتظار طولانی را تحمل کردم، آخرش هم هیچی. بیشتر از این دلم میسوزد که دو متنی که برنده شدند، اصلاً داستان نبودند. خب من هم اگر میدانستم با نوشتن یک جملهی کوتاه، میتوان برنده شد، آنقدر به خودم زحمت نمیدادم و داستان نمینوشتم. کاش داور مسابقه دستکم به تعریف داستان دقت میکرد. هنوز هم معتقدم نوشتهی من بهتر از بقیهی متنها بود.
میدانید تقصیر خودم است. همین بلا در مسابقهی سه جمله هم به سرم آمد. دو بار برنده شدم و حس خیلی خوبی پیدا کردم. اما وقتی برنده نشدم، به دام مقایسهی جملههای خودم با جملات دیگران افتادم. به نظرم جملههای برنده از جملههای من بهتر نبودند. و همین موضوع حالم را بد میکرد. به خودم قول دادم که دیگر در هیچ مسابقهای شرکت نکنم. اصلاً دون شأن نویسنده است که اثرش را برای مسابقات بفرستد؛ مخصوصاً با این وضع داوری ناعادلانه و بیمعیار. چند ماهی سر قولم ایستادم، اما دوباره پایم لغزید. همینجا در محضر شما تعهد میدهم که در هیچ مسابقهای شرکت نکنم.
حرف از سه جمله شد. گروهی تشکیل شده تا شرکتکنندگان هر زمان از روز که تمایل دارند، سه جمله بنویسند و در گروه منتشر کنند. شرطش هم این است که فعلهای این سه جمله مشابه هم نباشند. البته که بیشتر افراد توجهی نمیکنند و دمدستیترین جملات را در گروه به اشتراک میگذارند. باعث تأسف است بعضیها را باید نشاند کلاس اول ابتدایی و بهشان یاد داد جمله چیست. باورم نمیشود که برخی هنوز نمیدانند جملهی بدون فعل نداریم. همهی ما به مدرسه رفتهایم، غیر از این است؟ پس چطور سادهترین و پایهای ترین نکات را نمیدانیم؟ این حجم از کمتوجهی برای یک فرد معمولی هم بد است، اما برای نویسنده فاجعه.
□ پریشب شانهام را به فنا دادم. میخواستم دسر کرم شکلاتی درست کنم. کافی بود پودر دسر را با شیر مخلوط کنم و روی حرارات بگذارم، سپس تا وقتی به جوش میآید، آن را هم بزنم. بله، کار آسانی است، اما شانهی آسیبدیده که این حرفها سرش نمیشود. همانجا فهمیدم که اشتباه کردم، اما ادامه دادم و شانهام بهشدت درد گرفت. نمیدانم این چه مرضی است که میدانی کارت اشتباه است، اما در کمال پررویی ادامه میدهی. دیروز را با مسکّن، شلکنندهی عضلانی و خوابآلودگی، همنشین بودم، درنتیجه نتوانستم اینجا چیزی بنویسم.
□ صبح را با کارگاه نوشتن آغازیدم. استاد اعتراف کرد که این ساعت شمار شرکتکنندگان آنلاین و بازخوردهای مثبت بیشتر است. من از دو سال پیش میگفتم صبح برای کارگاه نوشتن بهتر از بعداظهر است، اما هیچکس به حرفم گوش نمیداد. باز هم جای شکرش باقیست که سرانجام خود به این نتیجه رسیدند. جلسهی خوبی بود. تمرینهای جذابی انجام دادیم که احتمالاً بخشی از آنها را همینجا منتشر خواهم کرد. از همه بهتر تمرین شعر بود. نوشتن شعر واقعاً از لذتبخشترین کارهای دنیاست. با آثار نویسندگانی از تاجیکستان و افغانستان هم آشنا شدیم. این بخش هم جالبانگیز بود.
دیدگاه خود را بنویسید