□ فصل سوم از کتاب رؤیای نوشتن را در وبلاگ اصلیام منتشر کردم. کار بهکندی پیش میرود، اما برخلاف کتاب قبلیام، بنویس تا زنده بمانی، عجلهای برای تمام کردنش ندارم. فعلاً نمیخواهم چاپش کنم. شاید سالها زمان بگذارم و مطالب جدیدی به آن بیفزایم و سپس چاپش کنم. اگر علاقهمند به خواندن این فصل هستید، روی لینک زیر کلیک کنید:
□ مطالعهی کتاب بی پایان را تمام کردم. موضوع کتاب جالب و هیجانانگیز بود. کلاً فرضیهی دنیاهای موازی را دوست دارم؛ شاید چون تسلیبخش است. اینکه نسخهی دیگری از تو وجود داشته باشد که در کشور دیگری زندگی کند، عشق زندگیاش را پیدا کرده باشد، از ابتدا راه زندگیاش را درست برگزیده باشد، نگرانیهای بیخود نداشته باشد و کلاً زندگی ایدهآل تو را تجربه کند، امیدبخش است.
با اینکه کتاب هیجانانگیز است، یک نوع رخوت هم در آن احساس میشود. دقیقاً نمیتوانم روی نقطهی خاصی انگشت بگذارم، اما به نظرم متن هیجان کم دارد. نمیدانم مشکل از ترجمهی کتاب است یا نثر نویسنده، ولی ریتم کتاب کند است. بههرحال موضوع جالبی دارد و ترجمه هم تقزیباً روان است. (البته که غلطهای املایی، تایپی و ویرایشی در آن کم نیست.) اگر به موضوع دنیاهای موازی علاقهمندید، این کتاب راضیتان میکند. نسخهی الکترونیکی کتاب در اپلیکشین طاقچه موجود است.
□ امروز داشتم به یکی از فایلهای دکتر محمود مقدسی، دربارهی معنای زندگی گوش میکردم. توصیه کرد کتاب مامان و معنی زندگی نوشتهی اروین یالوم را بخوانیم. نسخهی الکترونیک کتاب را از اپلیکیشن فیدیبو دانلود کردم. هنوز چیزی از آن نخواندهام. نظرم را بعداً خواهم نوشت.
□ دو داستان از کتاب مامان و معنی زندگی را خواندم. فعلاً که جذبش نشدهام. خیلی کلیشهای به نظر میرسد.
□ امروز یک نفر با گوشیام تماس گرفت تا از مشکلاتش دربارهی نوشتن بگوید. اعتراف میکنم که غافلگیر شدم. به خودش هم گفتم مشاوره نمیدهم، اما اصرار کرد تا به حرفهایش گوش بدهم. گفت از کودکی به نوشتن علاقه داشته، اما خانوادهی مذهبیاش اجازه ندادهاند. الان هم که چهل سالش شده، شوهرش اجازه نمیدهد مطالبش را منتشر کند. میگفت نمیتوانم مشکلاتم را حل کنم. چیزی که من از حرفهایش فهمیدم این بود که همهی هدفش جذب مخاطب است و اگر نتواند مخاطبی داشته باشد، نوشتن را بیفایده میداند.
به نظر من برای نوشتن باید دلایل قویتری داشت. اگر فقط به این دلیل بنویسیم که مخاطب نوشتههایمان را بخواند، خیلی سریع از گردونه حذف خواهیم شد. به دست آوردن مخاطب و تبدیل آن به مشتری، کاری نیست که در کوتاهمدت به سرانجام برسد، پس دلیل خوبی برای نویسنده شدن نیست.
□ یکی از فالوورهایم زیر پست کاریکلماتور دیشب کامنت گذاشته بود: تنها دلگرمی آدمبرفی سرماست. من هم چندی پیش جملهای با همین مضمون نوشته بودم: دل آدمبرفی به سرما گرم است. الان اگر در گروه کاریکلماتور بودیم، باید با هم دعوا میکردیم که چه کسی اول این جمله را نوشته است. اما ماجرا سادهتر از این حرفهاست. سوژه دمدستی است و ممکن است به ذهن خیلیها برسد. کاریکلماتوریست موفق به دنبال سوژههای بکر میگردد؛ وقتش را صرف اثبات مالکیت جملههای بیارزش نمیکند.
دیدگاه خود را بنویسید