□ امروز جلسه‌ی دوم کارگاه تمرین نوشتن برگزار شد. برخلاف جلسه‌ی پیش، هیچ‌کدام از تمرین‌ها را نپسندیدم. شاید به‌خاطر این‌که بیشتر در زمینه‌ی داستان بودند و اثری از شعر، کاریکلماتور و کوتاه‌نویسی در آن نبود. به همین دلیل، گمان نکنم هیچ‌‌یک از تمرین‌ها را منتشر کنم. وقتی نوشته‌ای به دل خودم ننشسته باشد، مسلما‌ً به دل مخاطب هم نمی‌نشیند.


□ به یکی از فایل‌های دوره‌ی آرامش در اپلیکیشن آرامیا گوش کردم. می‌گفت، احساساتتان را فقط مشاهده کنید و به آن‌ها واکنشی نشان ندهید. اگر بتوانید در گذر بودن احساسات را درک کنید و بگویید این هم می‌گذرد، آرامش بیشتری خواهید داشت. گفتنش آسان است، اما عمل کردن به آن کار بسیار دشواری است. به گمان من تمرین‌های مدیتیشن هم نوعی تسکین هستند. هنگام انجامش حال خوبی پیدا می‌کنی، اما در درازمدت اثر چندانی ندارد. درست مثل قرص مسکن عمل می‌کند؛ درد را کاهش می‌دهد، اما از درمان قطعی خبری نیست.


باید اعتراف کنم که نوشتن هم همین‌طور است. از دردت می‌کاهد، اما درمانت نمی‌کند. بعد از مدتی دوباره به تنظیمات کارخانه برمی‌گردی، روز از نو روزی از نو. شاید در حوشبینانه‌ترین حالت، نوشتن را مثل داروهای فشارخون بتوان در نظر گرفت. تا زمانی که دارو را استفاده می‌کنی، فشارخونت کنترل می‌شود، اما هیچ‌وقت نمی‌توانی دارو را قطع کنی؛ درمان قطعی (cure) وجود ندارد.


□ جمله‌ی رستگارشده‌ی امروز:

□ این شعر ازدمیر آصف را خیلی دوست دارم:

عشق در بودنش در نبودنش آشکار می‌شود

دولت در بودنش در نبودنش آشکار می‌شود

آزادی مثل آب مثل هوا

در بودنش نه

که در نبودنش آشکار می‌شود

به نظرم بعضی آدم‌ها هم مثل آزادی هستند؛ حضورشان احساس نمی‌شود، اما جای خالی‌شان را هیچ‌کس و هیچ چیز نمی‌تواند پر کند.