□ امروز صبح برادرم به مسکو برگشت. تا میآیم به حضورش عادت کنم، میرود و مرا دلتنگتر میکند. من و برادرم خیلی به هم نزدیکیم و رابطهی خوبی با هم داریم. شاید اگر اوضاع طور دیگری بود، مجبور نبودیم رنج دوری و آمدورفتهای زیاد را به جان بخریم؛ اما فعلاً که چارهای نیست و هر آمدنی را رفتنیست.
□ نوشتن مقالهی جدیدی را با موضوع خاطرات دستکاریشده و یادداشتنویسی روزانه، آغازیدم. موضوع جالبی بود و نوشتنش لذتبخش بود. مقالهی کاریکلماتور چیست و چگونه تعریف میشود را هم بازنویسی و منتشر کردم. اگر به موضوع کاریکلماتور علاقهمندید، سری به سایتم بزنید و این مقاله را مطالعه کنید.
□ نمیدانم چرا پست گذاشتن در اینستاگرام تا این حد برایم دشوار شده است. قبلاً خیلی راحت این کار را میکردم، اما اکنون بیشتر دلم میخواهد در فضای سایت بنویسم. تصور نمیکنم که این کار درست باشد، چون مخاطبان این فضا زیاد نیستند، اما حال پست و استوری گذاشتن ندارم. میدانم که باید این بیحوصلگی را کنار بگذارم، اما نمیدانم چطور.
□ امروز روز ویراستار است. ضمن تبریک به دوستان ویراستار، میخواهم نکتهای را گوشزد کنم. بعضی از ویراستاران، هیچ حد و حدودی برای کار خود قائل نیستند و میپندارند میتوانند هر طور که بخواهند در متن نویسنده، دخل و تصرف کنند و آن را به میل خود تغییر دهند. این نوع برخورد برای هیچ نویسندهای قابلقبول نیست. شما بهعنوان ویراستار، باید با کمترین تغییر متن را ویرایش کنید. اگر جمله درست است، نباید بهصرف اینکه تصور میکنید زیبا نیست، آن را تغییر بدهید. هر نویسندهای سبک خاص خودش را دارد و ویراستار اجازهی تغییر سبک نویسنده را ندارد.
دیروز در گروه ویراستاران، دیدم یکی از اعضا کلمهای را از متن نویسندهای برداشته بود و میگفت، این کلمه در اینجا کاربرد ندارد و برای تغییر آن، از دیگر افراد حاضر در گروه، نظرخواهی میکرد. جالب است که ویراستار حتا به خود زحمت نداده بود با نویسنده صحبت کند و از او بخواهد دربارهی کلمهی مورد بحث، توضیح دهد. من و هیچ نویسندهی دیگری این روش را نمیپسندد. شاید به همینخاطر در دورهی آموزشی ویرایش شرکت کردم، چون اصلاً نمیتوانم بپذیرم که کسی در متنم دخلوتصرف کند و آن را به میل خود تغییر دهد.
□ دارم سریال دهکدهی خاطرات را تماشا میکنم. این سریال قصهی «لورا» دختری است که برای کار کردن و کمک اقتصادی به خانوادهاش، بهعنوان کارآموز در ادارهی پست، مشغول به کار میشود. سبک سریال شبیه سریالهای قصههای جزیره، پزشک دهکده و آن شرلی است. اگر این سبک را میپسندید، از تماشایش لذت خواهی برد. البته سریال سانسورشده است؛ من نتوانستم نسخهی بدون سانسورش را پیدا کنم.
من به سریالهای اینچنینی که فضای قرن هجده و نوزده را بهتصویر میکشند، خیلی علاقهمندم. بخشی از این علاقه به نوع لباسهای آن زمان برمیگردد، لباسهایی با آستینهای پفدار و کلاههای زیبا. اما چیزی که بیشتر مرا جذب این سریالها میکند، سادگی و سرزندگی مردمان آن دوران است. هنوز خبری از تکنولوژی و روایط پیچیده نیست. مردم ساده زندگی میکنند و راحت عاشق میشوند و زندگیشان را شروع میکنند. زندگی پیچیده نیست و درنتیجه لذتبخشتر است. طبیعت زیبا دردسترس همگان قرار دارد و آدمها راحتتر از احساساتشان سخن میگویند. جالب است که شخصیت اصلی داستان، لورا، هر شب خاطراتش را در دفتری ثبت میکند. تصادف جالبیست، نه؟
□ تمرین شعرنویسی با نگاهی به کتاب بعد از شعر چه میشود نوشتهی ازدمیر آصف
■در رؤیایم
خدا را دیدم
مرا به یاد نیاورد
بیدار شدم
رؤیایم را به یاد نیاوردم
■ از هر زنی بپرسی
لباسی برای پوشیدن ندارد
■ صدایم نکن
من در صدایت غرق میشوم
■ داشتم کتابی میخواندم
زنی عاشق بود
مردی او را پس زد
قلب زن شکست
هزار تکه شد
و هر تکه دوباره عاشق شد
کتاب را بستم
قلبم شکست
آن زن من بودم
آن زن تو بودی
آن زن تمام زنان دنیا بودند
که بهقدر کافی
دوست داشته نشدند
■ گفتی دوستت دارم
دروغ گفتی
اما این دروغ
از هر راستی
حقیقیتر مینمود
■ داشتی کتاب میخواندی
زنی عاشق شد
معشوق او را بوسید
گونههای تو گل انداخت
■ انسان وقتی عاشق است
زنده میماند
اما وقتی معشوق است
زندگی میکند
■ عشقت ستارهای بود
کوتاهزمانی در آسمان تاریک دلم
سوسو زد
و بعد
برای همیشه خاموش شد
■ نامهای برایم رسید
در جواب نامهی عاشقانهام
بازش کردم
درونش یک کاغذ سفید بود
■ برایم کتاب بیاور
اما نه داستانهای عاشقانهای که نوشتهای
من به قهرمانان زن کتابهایت
حسادت میکنم
دیدگاه خود را بنویسید