فصل سوم از کتاب رؤیای نوشتن را بازنویسی کردم. کوشیدم قسمت‌های داستانی را پررنگ‌تر کنم تا برای خواننده جذاب‌تر باشد. بعضی قسمت‌ها را حذف و برخی را به فصل چهارم منقل کردم. خدا را شکر که کامپیوتر و برنامه‌ی ورد اختراع شده، وگرنه این نوع جابه‌جایی‌ها سخت و شاید ناممکن می‌شد.


امروز روز تمرین کاریکلماتور است. به فرهنگ زبانزدهای فارسی مراجعه کردم و کوشیدم با استفاده از زبانزدها کاریکلماتور بنویسم.

تعدادی از کاریکلماتورهایی که امروز نوشتم:

  • از بس خیالش تخت بود، همیشه خواب‌آلود بود.
  • آن‌قدر حسرت خورد که به ورم معده مبتلا شد.
  • از وقتی دندان عقلش را کشیده، بالاخانه‌اش را به‌راحتی اجاره می‌دهد.
  • دندان‌پزشک دندان‌گرد، همه‌ی دندان‌های عقلم را کشید.
  • آن‌قدر سربه‌سرم گذاشت که سربه‌هوا شدم.
  • آب‌رویَم که رفت، پوست صورتم خشک شد.


دارم کتاب بی پایان نوشته‌ی برایان فریمن را می‌خوانم. داستان از جایی شروع می‌شود که اتوموبیل دیلن موران از جاده خارج می‌شود و به رودخانه می‌افتد. وقتی که او تقلاکنان خودش را به کنار رودخانه می‌رساند، همسر زیبایش غرق می‌شود. دیلن آن طرف رودخانه مردی را می‌بیند، اما مرد به کمک او و همسرش نمی‌آید. دیلن متوجه می‌شود که آن مرد، خود اوست. به نظر داستان جالبی می‌آید، درباره‌ی دنیاهای موازی و نسخه‌های دیگر ما.