□ دیروز در جلسهی آخر دورهی سایت نویسنده، استاد کلانتری از ما خواست یک موضوع را انتخاب کنیم و هر دو ماه یک بار، یادداشت کوتاهی دربارهی آن بنویسیم. آن موقع نتوانستم موضوع خاصی را انتخاب کنم، ولی بعد از کمی اندیشیدن تصمیم گرفتم دربارهی استعداد و ارتباط آن با مربی بنویسم.
کلاس اول راهنمایی بودم. معلم نقاشیمان یک زن کاملاً احمق بود که چیزی از تدریس نمیفهمید. بهقدری از او متنفرم که اسمش را آگاهانه فراموش کردهام. من آن زمان خیلی تلاش میکردم که کار قابلِقبولی ارائه دهم. یک بار قرار شد آهویی را نقاشی کنیم. به یاد دارم که ساعتها زمان گذاشتم تا آهو را خوب بکشم ، اما معلم با دیدن نقاشیام گفت: «این چیه کشیدی؟ چرا دور و برش گل و سبزه کشیدی؟» طرز بیانش حسابی ناراحتم کرد. این اولین بار نبود که به دیدهی تحقیر به کار من مینگریست. نکته اینجاست که او چیزی به ما یاد نمیداد، فقط میگفت بروید و فلان چیز را بکشید. نمیدانم چطور توقع داشت که نقاشی بیاموزیم.
برای امتحان آخر، باید یک مینیاتور میکشیدیم. باید مقوای اشتنباخ را در چایی میخیساندیم و بعد آویزانش میکردیم تا خشک شود و شبیه کاغذهای قدیمی شود. با مقواهای زیادی این کار را انجام دادم تا سرانجام از نتیجهی کار راضی شدم. تمام تلاشم را کردم تا مینیاتور خوبی بکشم. معلم تمام نقاشیها را روی میزش ریخته بود. بچهها دورش جمع شده بودند و شلوغ میکردند. آن نقاشی ده نمره داشت. به نقاشی من که رسید، اول نمرهی کامل داد، اما بعد نمیدانم چه شد که آن را خط زد و نمرهام شد 9.5. آن زمان بود که واقعاً ناامید شدم. آن همه تلاش هیچ نتیجهای نداشت. با خودم گفتم: «من استعداد نقاشی ندارم.» و دیگر هرگز به سمت نقاشی نرفتم.
حالا میدانم که این طرزتفکر درست نیست، اما آن زمان بچه بودم و متأسفانه معلم خوبی سر راهم قرار نگرفت. هنر بیشتر از آنکه استعداد باشد، مهارت است و نیازمند آموزش. اگر مربی خوبی داشتم که با لحن مناسب، ایراد کارم را میگرفت و تشویقم میکرد، شاید در نقاشی هم پیشرفت میکردم. مهم شوقی است که به کاری داریم. اصلاً کسی حق ندارد با رفتار نابخردانهاش، ما را از انجام کاری که دوست داریم، بازدارد و این باور را در ذهنمان بنشاند که استعداد نداریم.
دستکم درمورد نوشتن خوششانس بودم. از همان ابتدا که نوشتن را بهصورت جدی شروع کردم؛ با استاد کلانتری آشنا شدم. کسی که میگوید همه میتوانند بنویسند بهشرط اینکه استمرار داشته باشند. هیچوقت با کلامش ناامیدت نمیکند. تلاشت را میبیند. نقاط قوت و ضعفت را شناسایی میکند. کارت را دنبال میکند و به آینده امیدوارت میکند. میگوید نوشتن مهارت است، هرچقدر بیشتر آموزش ببینی و بیشتر تمرین کنی، بهتر هم خواهی نوشت.
نمیگویم اگر با او آشنا نمیشدم، نوشتن را کنار میگذاشتم؛ اما یک مربی خوب راه را برایت هموار میکند و با تشویقهایش تو را دلگرم میکند. و ما چقدر نیازمند چنین مربیانی در سیستم آموزش و پرورش هستیم. مربیانی که عاشق کارشان باشند، نه آدمهای بیحوصلهای که از سر ناچاری به تدریس رو میآورند و دانشآموزان بیتجربه را دلسرد و مأیوس میکنند و افسانهی استعداد را واقعی جلوه میدهند.
□ فردا اولین جلسهی دورهی بیستوچهارم کارگاه نوشتن آغاز میشود. مدتها بود که دلم میخواست ساعت کارگاه تغییر کند و بالاخره این اتفاق افتاد. این دوره کارگاه از ساعت 10:30 تا 12:30 روز جمعه برگزار میشود. به نظر من ذهن صبح فعالتر و خلاقتر است، درنتیجه متنهای بهتری هم تولید میکند. عصرها واقعاً خسته بودم و آن نتیجهای را که دلم میخواست، از کارگاه نمیگرفتم. اگر دوست دارید تجربهی مرا از این کارگاه بخوانید، روی لینک زیر کلیک کنید:
🔗تجربهی من از کارگاه تمرین نوشتن (تولید محتوای سابق)
در این کارگاه همراه با هم هفت تمرین نوشتاری انجام میدهیم و همزمان با هم مینویسیم. هنوز فرصت ثبتنام وجود دارد. برای شرکت در این کارگاه، قندشکن خود را روشن و روی لینک زیر کلیک کنید:
📌ثبتنام در کارگاه تمرین نوشتن
□ برای پدرم یک تابلوی شنی خریدم، ولی خودم عاشق آن شدم. هر بار که تابلو را میچرخانی، شنها بهآهستگی فرو میریزند و منظرهی جدیدی خلق میکنند. خیلی زیبا و آرامشبخش است. دوست دارم ساعتها بنشینم و آفرینش این منظرههای زیبا را تماشا کنم. آفرین به سازندهی این تابلوها که چنین ذهن خلاقی دارد.
دیدگاه خود را بنویسید