■ مدتی است استاد کلانتری در وبلاگی، یادداشت‌های روزانه‌اش را به‌صورت آنلاین، منتشر می‌کند. هر روز به این وبلاگ سر می‌زدم. یادداشت‌ها را می‌خواندم و لذت می‌بردم. وسوسه‌ی نوشتن آنلاین بدجور قلقلکم می‌داد اما می‌ترسیدم انجامش بدهم. بالاخره نویسنده آبرو دارد. همه‌چیز را که نمی‌تواند منتشر کند. حالا سال تا سال کسی به وبلاگ من سرنمی‌زند اما کافی است پشت‌سر نوه‌ی خاله‌ی همسایه‌ی بیست سال پیشمان، چیزی بگویم؛ انگار که مویش را آتش زده باشند، صاف می‌آید و همان مطلب را می‌خواند. آن وقت است که باید خر بیاورم و باقالی بار کنم.


■ اما هیجان‌انگیز بودن نوشتن آنلاین، بالاخره پیروز شد و تصمیم گرفتم مدام به این وبلاگ سر بزنم و روزنوشت‌هایم را منتشر کنم. البته که مجبورم بعضی از حرف‌هایم را سانسور کنم تا کسی آزرده نشود. شاید هم بعضی از اسامی را به‌صورت مخفف بنویسم. مثلاً بنویسم: ن.خ یا برای بعضی‌ها اسم مستعار بگذارم. نظر شما چیست؟


■ احساس می‌کنم این نوشتن آنلاین، باعث می‌شود نوشتن همراه همیشگی‌ام باشد. تازه در سایت اصلی‌ام چون تخصصی می‌نویسم، کمی دستم بسته است و نمی‌توانم همه‌چیز را منتشر کنم. اما اینجا هیچ محدودیتی ندارم. آزاد آزادم و این آزادی تجربه‌ی لذت‌بخشی‌ست، حتا اگر مجازی باشد.


■ دیشب در جلسه‌ی بازخورد دوره‌ی پیشرفته‌ی سایت نویسنده، استاد از مقاله‌ام تعریف کرد و گفت این متن دست‌کمی از متن‌هایی که در سایت بی بی سی نوشته می‌شود ندارد و یک متن خوب و استاندارد است. کلی کیفور شدم. حمل بر خودستایی نکنید؛ آدم وقتی می‌بیند که تلاش‌هایش نتیجه می‌دهد و روزبه‌روز پیشرفت می‌کند، خیلی خوش‌حال می‌شود. استاد همچنین گفت حالا که فکر می‌کنم میترا در دوره‌ها ساکت است و به‌ندرت سؤال می‌پرسد اما از همه بهتر است.


■ البته لطف استاد همیشه شامل حال من است، ولی درست می‌گوید. من معمولاً از معلم‌هایم سؤال نمی‌کنم. نه اینکه پرسشی برایم پیش نیاید، اتفاقاً سؤالات زیادی دارم. اما از نظر من، هر سؤالی ارزش پرسیدن ندارد. ترجیح می‌دهم پاسخ پرسش‌هایم را جست‌وجو و پیدا کنم. و خداوند گوگل را آفرید تا آدمیان در آن به جست‌وجوی پاسخ پرسش‌هایشان بپردازند. مثلاً چرا باید از مدرس بپرسم ناشر کتاب کیست، فلان کتاب را از کجا تهیه کنم، معنی فلان کلمه چیست، آیا نسخه‌ی الکترونیکی کتاب موجود است و سؤال‌های خنده‌داری از این دست. به‌نظرم پرسیدن این‌گونه پرسش‌ها اعتبارم را خدشه‌دار می‌کند و من را در نزد دیگران نادان جلوه می‌دهد.


■ در عصر پارینه‌سنگی که زندگی نمی‌کنیم. اینترنت در دسترس ماست. خیلی راحت گوگل را باز می‌کنم و در آن جست‌وجو می‌کنم. مدرس بخت‌برگشته را هم به زحمت نمی‌اندازم. جست‌وجو کردن برایم خیلی لذت‌بخش است. حس سرزندگی به من می‌بخشد. بعضی‌ها تصور می‌کنند زیاد سؤال پرسیدن نشانه‌ی هوش و ذکاوت است؛ درحالی‌که کاملاً برعکس است. به قول استاد، نباید اندیشیدن و جست‌وجو کردن را تعطیل کنیم و به ماشین سؤالات الکی تبدیل شویم.


بعضی سؤالات هم هستند که باید با آن‌ها زندگی کرد. مثلاً چه کسی می‌تواند جواب پرسش «معنای زندگی چیست؟» را به من بدهد. باید خودم در کنار این سؤال بمانم و به دنبال پاسخش بگردم. شاید هیچ‌وقت هم جوابش را پیدا نکنم، اما همین جست‌وجوگری باعث رشدم می‌شود.


■ به‌نظرم نوشتن در این فضا می‌تواند ماده‌ی خام یادداشت‌های تلگرامم را هم فراهم کند. مثلاً همین موضوع پرسش برای نوشتن یادداشت، جالب است. قرار شد تا چهارشنبه دو مقاله بنویسیم. صبح یکی از مقاله‌ها را نوشتم. ازنظر خودم بدک نشد. دوره‌ی سایت نویسنده یکی از بهترین دوره‌هایی است که در آن شرکت کرده‌ام. در این یک‌ ماه‌ونیم، مقاله‌های زیادی نوشتم و بازخوردهای خوبی هم گرفتم.

 تازه‌ترین مقاله‌ام: آموزه‌هایی از وبلاگ‌نویسی

صبح که از خواب بیدار شدم، ساق پای چپم درد می‌کرد. فهمیدم سرما خورده‌ام. این هم یادگار دوران کروناست. با این‌که به کرونا مبتلا نشدم، بعد از تزریق واکسن، یک ماهی ساق پای چپم درد می‌کرد. و حالا هر موقع سرما می‌خورم، درد برمی‌گردد. با خودم گفتم شاید در طول روز بهتر شوم، اما بدتر شدم. سردرد شدیدی دارم و تمام بدنم درد می‌کند. تا بدتر نشده‌ام، بروم مقاله‌ی دوم را بنویسم.


نسخه‌ی اولیه‌ی مقاله را نوشتم. البته هنوز خیلی کار دارد. باید ویرایشش کنم، بعضی کلمات را بولد کنم و لینک‌های مرتبط را قرار دهم، اما خوش‌حالم که نوشتن نسخه‌ی اولیه را به اتمام رساندم.

لیلا علی قلی‌زاده در پاسخ به مقاله‌ی آموزهایی از وبلاگ‌نویسی، برایم نوشته است: «خیلی این مطلب مفید بود و چقدر زیبا و تمیز نوشته بودین. بهتون بابت این نثر خوب تبریک میگم.» از مهرش ممنونم. می‌دانید دیدن کامنت در وبلاگ خیلی خوشحال‌کننده‌تر از اینستاگرام است. نشان‌دهنده‌ی این است که فرد مطلبت را کاملاً خوانده و پسندیده است. مثل اینستاگرام نیست که خیلی از اوقات، حتا بدون خواندن متن، با یک ایموجی دست زدن یا قلب و گل، سر و ته ماجرا را به هم برسانیم.

با این‌که به خیلی از وبلاگ‌های دوستان نویسنده‌ام سر می‌زنم و نوشته‌هایشان را می‌خوانم، در نوشتن کامنت بسیار تنبلم. اما باید بر این تنبلی غلبه کنم، چون این کامنت‌ها می‌تواند دوستانم را تشویق کند. اینجا هم به مقاله‌های جالب دوستان، لینک خواهم داد.