قرار شد واژه‌هایی با پیشوند «ناک» بسازیم که فارسی، ذهنی و کم‌هجا باشند. چند واژه می‌نویسم و به خودم آفرین می‌گویم: «به‌به، عجب کلماتی، بابا تو دیگه کی هستی.» در گوگل جست‌وجو می‌کنم و در کمال تعجب، می‌بینم همه‌ی این کلمات از قبل وجود داشته‌اند. به واژه‌ای جدید می‌رسم: دیرناک، چقدر خوش‌آهنگ است؛ عجب دیرناک نام یک سالن زیبایی است. آخر چرا آدم باید اسم آرایشگاهش را بگذارد دیرناک. منظورش چه بوده؟ می‌خواسته بگوید زود و سر وقت بیایید؟ خب، زودناک بهتر نبود؟

واژه‌ی بعدی هوش‌ناک است. خوش‌آهنگ است و جالب. بعید است کسی آن را ساخته باشد؛ زهی خیال باطل، شاعری به نام طغرل احراری آن را در شعرش به کار برده است:
آرزومند وصال تو اگر هوشناک است
به یکی قطره‌ی می وصل تو بیهوش کند


خب، طغرل جان، این چه کاری است؟ چرا باید این کلمه را تو بسازی؟ پس من چه خاکی به سرم بریزم که خاکی نشود؟ واژه‌ی بعدی امیدناک، بدک نیست؛ هه هه، این را خودم قبلاً ساخته‌ام، این هم لینک مطلبم. واژه‌ی دو تا بعدی ستم‌ناک است که آن را هم شاعری استفاده کرده است. اصلاً همه‌ش تقصیر این شاعرهاست که با خلاقیتشان کار بقیه را سخت می‌کنند. واژه‌ی سه تا بعدی دهن‌پر‌کن و پرمفهوم است: خِرَدناک. این دیگر عالی است، ای بابا! قائد جان، این را هم که تو ساخته و در مقاله‌ات به کار برده‌ای.

واژه‌ی چهار تا بعدی بَم‌ناک است. از لحاظ آوایی، خوش‌آهنگ است، اما بین عینی و ذهنی بودنش تردید دارم. از هوشی جون می‌پرسم. او هم نه برمی‌دارد و نه می‌گذارد، بادی در غبغب می‌اندازد و می‌گوید: «هم می‌تواند عینی باشد، هم ذهنی. بستگی به کاربردش دارد.» برایش می‌نویسم: «عزیز خسته نباشی، جگر مونده نباشی.»

واژه‌ی پنج تا بعدی تَبَه‌ناک است. کم‌هجا و فارسی است، اما کسی دیگر واژه‌ی تبه را به کار نمی‌برد، پس از خیرش می‌گذرم. واژه‌ی شش تا بعدی شوم‌ناک است. کلمه‌ی هیجان‌انگیزی است، تا به حال هم به کار نرفته، اما وقتی در واژه‌یاب جست‌وجویش می‌کنم، آهی از سر تعجب می‌کشم؛ شوم واژه‌ای عربی است، اصلاً بهش نمی‌آمد. بی‌شرف بدجوری پارسی جلوه می‌کند.

می‌رسیم به واژه‌ی هفت تا بعدی یعنی تَنِش‌ناک. بدک نیست، ولی کج‌وکوله به نظر می‌رسد و راضی‌ام نمی‌کند. پس واژه‌ی هشتم یعنی گُرناک را بررسی می‌کنم. از نظر کوتاهی مناسب است، اما گُر یعنی زبانه‌ی آتش، پس کلمه‌ای عینی است نه ذهنی. واژه‌ی نه تا بعدی ژاژناک است، غلط نیست، ولی این تکرار «ژ» اذیتم می‌کند.

کلماتی مثل گول‌ناک، جهش‌ناک، درنگ‌ناک، خیزناک، کشش‌ناک، رشدناک، گناه‌ناک، انگارناک، حال‌ناک، هنرناک، مات‌ناک، هدف‌ناک، دق‌ناک، نق‌ناک، گیج‌ناک، منگ‌ناک و چند ده واژه‌ی دیگر به سرنوشت کلمات قبلی دچار می‌شوند. مخم در حال سوت کشیدن است که می‌رسم به گُم‌ناک و ذهنم فریاد می‌زند: «یافتم! یافتم!» این کلمه کاملاً پارسی است، کوتاه است و آهنگ مناسبی دارد و چون شبیه گم‌نام تلفظ می‌شود، برای مخاطب آشنا است و انگار پیش‌تر در زبان وجود داشته است. بالاخره پیروز می‌شوم و ناک‌ناک‌گویان دست از سر کچل تمرین برمی‌دارم.