امروز با مرضی که مرض نیست

دیروز چیزی ننوشتم؛ مطلقاً هیچ‌چیز. چرا؟ چون حالم خوب نبود. با همان مشکل مشترک بین زنان، درگیر بودم. بله، منظورم همان پریود یا به قول فرهنگستان، «دشتان» یا «ماهینگی» است. (واقعاً این کلمات قابلیت فراگیر شدن دارند؟) گاهی طی این روزها احساس مرگ می‌کنم. از درد شکم و کمر و پاهایم که بگذریم، حس خستگی و کوفتگی‌اش بدتر است. آن‌قدر این حس شدید است که حتا نمی‌توانم از جایم برخیزم، چه برسد به این‌که چیزی بنویسم. و تأسف‌بار می‌دانید چیست؟ این‌که برخی از همجنسان خودم که پریود آرام‌تری دارند، ما را متهم به لوس بودن می‌کنند. این‌که تو خوش‌شانسی دلیل بر دروغ‌گویی و تظاهر امثال من نیست. این مسئله آن‌قدر جدی است که در برخی کشورها مثل ایتالیا حین این بازه‌ی زمانی به زن‌ها مرخصی با حقوق می‌دهند. ولی در کشور ما هنوز فرهنگ‌سازی درباره‌ی عادت ماهیانه‌ی زنان به‌طور کامل صورت نگرفته است. هنوز هم از بیان این اتفاق طبیعی، شرم داریم. پدهای بهداشتی را داخل کیسه‌های مشکی می‌گذاریم و مراقبیم کسی نفهمد پریودیم.


شاید اوضاع از دهه‌های قبل بهتر شده باشد، اما هنوز هم هستند مردانی که از پریود به‌عنوان وسیله‌ای برای تمسخر زنان استفاده می‌کنند. اگر زن هستید، حتماً مشابه این جملات را شنیده‌اید: «باز چته؟ پریود شدی؟ چرا عصبانی می‌شی؛ نکنه پریودی؟» این‌گونه افراد می‌کوشند احساسات طبیعی انسانی را با دستاویز کردن پریود، سانسور کنند. به‌دنبال دلیل خشم، رنجش یا ناراحتی طرف مقابل خود نیستند، حتا اگر این حس علتی منطقی داشته باشد. در نگر اینان، یک زن حق ندارد حسی منفی داشته باشد، مگر این‌که علتش پریود شدنش باشد. کاش با خواندن این سطور، برای درک بیش‌تر یکدیگر بکوشیم.


امروز با احترام‌طلب ازخودراضی

حرف‌هایی می‌زند که هیچ منطقی پشتشان نیست. فقط می‌خواهد دیگران را کنترل کند. بعد هم که بقیه اعتراض می‌کنند، گلایه می‌کند می‌کند که احترامش را نگه نداشته‌اند. از کودکی، در گوشمان خواندند:

- احترام بزرگ‌تر واجبه.

- پدرته (مادرته، پدربزرگته، مادربزرگته، معلمته، رئیسته و...) باید احترامش‌و نگه داری.

- هرچی بزرگترا گفتن، همون درسته.

- رو حرف بزرگ‌تر حرف نزن.

- اگه به بزرگترت احترام نذاری، می‌ری جهنم.


و این مقدس‌نمایی دروغ از ما آدم‌هایی ساخت که توان گفت‌وگو نداریم. مدام خودمان را سانسور کنیم و از بیان دیدگاه‌هایمان خودداری کنیم، مبادا بزرگ‌تری برنجد یا احترامش خدشه‌دار شود. چنین فرهنگی جامعه را به سمت دیکتاتوری و سانسور سوق داده است. والدین به فرزندشان زور می‌گویند، مدیر به کارمندش، فرمانده به سربازش، معلم به شاگردش، پزشک متخصص به دانش‌جویش و این چرخه همین‌طور ادامه می‌یابد. 

اما چه کسی گفته سن یا مقام کسی، برایش احترام می‌آورد؟ و اصلاً معنی احترام چیست؟ این‌که هرچه بزرگترها گفتند تأیید کنیم؟ آیا صرفاً سن بالا یا موقعیت اجتماعی، کسی را بری از اشتباه می‌کند؟ آیا همه‌ی انسان‌ها، فارغ از سن و مقام، جایزالخطا نیستند؟ و مهم‌تر از همه، چنین احترامی ارزشی هم دارد؟


 به‌نظر می‌رسد چنین رفتاری که در اثر ترس یا منفعت انجام می‌شود، احترام نیست. به‌عنوان نمونه، یک کارمند به رئیسش احترام می‌گذارد یا صرفاً به‌خاطر این‌که نانش در گروی این کار است، سر تعظیم فرود می‌آورد؟ برخی همه جا را با پادگان اشتباه می‌گیرند و می‌پندارند همیشه حرف، باید حرف خودشان باشد. آن‌ها مخالفت را بی‌احترامی می‌دانند، چون جایگاه خود را مقدس می‌شمارند.

اما در نگر من، احترام کسب‌کردنی است نه گذاشتنی. این احترام نتیجه‌ی مستقیم رفتار و کردار ماست و متکی بر سن و موقعیت اجتماعی نیست. چنین احترامی ماندگار است، وگرنه آن نوع احترام‌های ظاهری به نسیمی فرو می‌ریزد و با از بین رفتن عامل احترام (ترس یا منفعت)، آن‌چه باقی می‌ماند چیزی جز بی‌تفاوتی یا حتا نفرت نخواهد بود. احترام نه سن می‌شناسد، نه مقام. احترام، نتیجه‌ی شایستگی است. و تا زمانی که این چرخه‌ی باطل نشکند، انتظار آزادی و شایسته‌سالاری بیهوده است.


امروز با تمرین ازدواج واژه‌ها

امروز یکی از تمرین‌های دوره‌ی «واژه‌گردان» را انجام دادم. در این تمرین، واژه‌های ترکیبی می‌سازیم و برای هر کدام از این کلمات، معنایی می‌نویسیم. این تمرین جالب، سرگرم‌کننده و خلاقانه است، و گاهی همین واژه‌ها جرقه‌ای می‌شوند برای نوشتن متنی تازه. پیشنهاد می‌کنم حتماً انجامش بدهید و تأثیرش را ببینید.

چند نمونه از واژه‌های برساخته‌ی من

شُل‌دل: کسی که مدام عاشق، و سپس فارغ می‌شود.
کورابر: ابر عقیم-ابری که باران‌زا نیست.
شب‌نور: ستاره
شهرباز: کسی که زندگی در شهر را به زندگی روستایی ترجیح می‌دهد.
شب‌دشت: کسی که شب‌ها کار می‌کند و از این راه خرجش را درمی‌آورد.
مِه‌‌بین: کسی که چشم‌هایش ضعیف است و خوب نمی‌بیند.
رازفاش: فردی که رازنگه‌دار نیست.
شیک‌رخ: کسی که چهره‌ی جذابی دارد.
نازدرد: دردی که عاشق به‌خاطر ناز معشوق تحمل می‌کند.

شَردست: فردی که مدام دعوا راه می‌اندازد و کتک‌کاری می‌کند.


امروز با فیلم

چند روزی است در حال تماشای فیلم «راز چشم‌هایشان» هستم. این فیلم آرژانتینی است و برنده‌ی جایزه‌ی اسکار هم شده است. همه‌ی چیزهایی که من دوست دارم را در خود دارد: معما، جنایت، عشق، رابطه، نویسندگی و پایان غافل‌گیرکننده. من که خیلی دوستش داشتم. امیدوارم شما هم از تماشای آن لذت ببرید. احتمالاً طی چند روز آینده درباره‌ی فیلم یادداشتی خواهم نوشت.