شاید دنیا پُراپُر از زشتی باشد، اما تو زیبابینی. به اطرافت مینگری و کوچکترین ذرههای زیبایی را کشف میکنی و میکوشی آنها را به دیگران هم نشان دهی. طلوع و غروب خورشید، باران، برف و گردش روز و شب برایت تکراری نیست، چون میتوانی از دل هرکدام نقطهی زیبایی بیرون بکشی. مشکلات را میبینی، کمبودها را با تمام وجود احساس میکنی، اما تو زیبابینی، پس تجربهات را بهزیبایی بیان میکنی. آنقدر زیبا که بقیه از خواندن روایتت کیف میکنند. تو شکست میخوری؛ بارها و بارها، اما چون زیبابینی، ناامید نمیشوی. میدانی که مفهومی به نام شکست اساساً وجود ندارد. هرچه هست تجربه است و موانعی که باید یکبهیک پشتِسر بگذاری تا به قله برسی. تو زیباییهای این گامها را میبینی و راویشان میشوی. تو غمگین میشوی، سوگوار میشوی، اما از دل همین اندوهها زیبایی زندگی را میبینی و از گذرت از غم سخن میگویی.
تو زیبابینی، پس زیباشنوا هم هستی. سرتاپا گوش میشوی تا بشنوی آنچه را که باید. از میان حرفها، آموزهها و شنیدهها زیباترینشان را برمیگزینی و بهخاطر میسپری. تو زیباشنوایی، پس حواست پی پاسخ دادن نیست. تو گوش میکنی تا کامل دریافت کنی، سپس درنگ میکنی و جوابی شایسته میدهی.
تو زیبابینی، پس زیباکلام هم هستی. هر روز میکوشی دایرهی واژگانت را گسترش دهی تا زیباترین کلمات را در ذهنت جا دهی. از هر نوشته، واژههای زیبا را جدا میکنی و با آنها متن تازهای مینویسی. سپس پیوندواژهها را میسازی تا زیبایی بیشتری بیافرینی.
تو زیبابینی، پس زیباخوان هم هستی. هرچه به دستت میرسد را نمیخوانی. زیباترین داستانها، شعرها و مقالهها را میجویی و بهزیبایی میخوانی. بادقت میخوانی، یادداشتبرداری میکنی و برداشتهایت از کتاب را مینویسی. تو زیباخوانی، پس سرسری نمیخوانی، آموزهها را با دلوجان اجرا میکنی تا زندگیات دگرگون شود. تو میدانی خواندنی که از تو آدم بهتری نسازد، بیفایده است. تو زیبابینِ زیباشنوایِ زیباکلامِ زیباخوان هستی؛ تو یک نویسندهی زیبانویس هستی.
دیدگاه خود را بنویسید