یکی بود، یکی نبود. یک مرد بود، یک زن. مرد از زن خوشش میآمد، اما نمیدانست چطور حسش را به زن بفهماند. یک روز برای زن گل چید و گلها را روی سر زن ریخت. زن اخم کرد و رفت. روز دیگر خرگوشی شکار کرد و آن را جلوی زن انداخت. زن اما جیغ کشید و فرار کرد. مرد هر راهی را که به ذهنش میرسید امتحان کرد، اما بیفایده بود. مرد روزهای زیادی را به قدم زدن و اندیشیدن گذراند، ولی راهی نیافت. یک شب زن را دید که به آسمان چشم دوخته و محو زیبایی آن شده است. به سمت زن رفت و گفت: «سلام». زن خوشش آمد. خندید و گفت: «سلام».
18
آذر
دربارهی نویسنده
من میترا جاجرمی هستم. یک پزشک که عاشق خواندن و نوشتن است. دو سال است که بهطور منظم مینویسم. حاصل این دو سال، یک کتاب چاپی و چند کتاب الکترونیک است. در سایت اصلیام به آدرس mitrajajarmi.com دربارهی نوشتن مینویسم. در این وبگاه روزانهنویسیهایم را منتشر کنم. امیدوارم خواندن این روزنوشتها برای شما هم جالب باشد.
اطلاعات بیشتر
دیدگاه خود را بنویسید