صبح یادداشتم را نوشتم و اتفاقاً خیلی هم کیف کردم. از آن نوشته‌هایی بود که خیلی دوستش داشتم. نه این‌که چیز خاصی باشدها، نه، ولی آدم است دیگر به بعضی چیزها احساس تعلق‌ِخاطر بیشتری می‌کند؛ مثل مادری که ته دلش یکی از فرزندانش را بیش‌تر از بقیه عزیز می‌داند. باری، بعدازظهر خواستم یادداشت را منتشر کنم که دیدم ای دل غافل، نوشته‌ام ذخیره نشده و هیچ اثری از آن نیست. معمولاً یادداشت‌هایم را ابتدا در یکی از وبلاگ‌هایم می‌نویسم و سپس در کانال تلگرام منتشر می‌کنم. با خودم گفتم شاید در وبلاگ دیگرم نوشته‌ام، اما زهی خیال باطل، نبود که نبود. آن روز اینترنت اختلال شدیدی داشت و احتمالاً دلیل ذخیره نشدن یادداشتم همین بود. آشفته شدم.


حالا باید چه کار می‌کردم؟ تک‌تک کلمات آن متن را با وسواس برگزیده و زمان زیادی برای نوشتن متن صرف کرده بودم، حالا همه‌ی زحمت‌هایم بر باد رفته بود. چاره‌ای نبود. باید دوباره می‌نوشتم. به‌طورِ معمول، نوشته‌هایم را در حین پیاده‌روی در ذهنم شکل می‌دهم. بارها و بارها به متن می‌اندیشم و زمانی که به‌اندازه‌ی کافی پخته شد، تایپش می‌کنم. پس کوشیدم دوباره متن را در ذهنم مجسم کنم. آن‌قدرها هم که خیال می‌کردم، کار سختی نبود. سعی کردم تمام واژه‌ها را به‌خاطر بیاورم. متن را نوشتم و چند بار از روی آن خواندم. دقیقاً عین نوشته‌ی قبلی نبود، شاید هم کمی بهتر بود.


این تجربه به من نشان داد که نباید خیلی هم به وسایل الکترونیکی و اینترنت تکیه کنم، چون آن‌ها هم احتمال خطا دارند. درست است که بدون آن‌ها کارهایم پیش نمی‌رود، اما من یک انسانم و نباید توانایی‌های خودم را دستِ‌کم بگیرم. ذهن آدمی بسیار قدرت‌مند است، پس باید بکوشم بیش‌تر از ظرفیت‌هایش بهره ببرم.