هوس کردم دوباره «پارهنویسی» را اینجا بیازمایم. کانال را میگذارم برای نوشتههای تروتمیز و اتوکشیده. انگار که آنجا به مهمانی میروم، اما اینجا خانهی خودم است. تنها برای دل خودم مینویسم.
باز سرما خوردم. یکی از دلایلی که از پاییز و زمستان بیزارم، همین است. زرت و زرت سرما میخورم. تبولرز، سردرد و درد بدن کلافهام میکند. با این حال، از «نوشتن» و «پیادهروی» دست نمیکشم. پُرروتر از آن هستم که اجازه دهم ویروسهای موذی شکستم دهند. این دو کار را هر طور که شده انجام میدهم. اصرارم دهنکجیایست به زندگی و زمان. انقلابیست در برابر پوچی. مینویسم و راه میروم تا سازهی معنایم فرو نریزد. برای آدم کمرویی مثل من، دستاورد بزرگیست، نه؟
دارم شعرهای «مجید نفیسی» را میخوانم. بعضی از شعرهایش، تمام آن چیزیست که من میخواهم باشم؛ ساده، پُرمایه و غافلگیرکننده. و چهقدر مایهی تأسف است که چنین آدمهای بزرگی را نمیشناختم. اگر کنجکاو شدید، آثارش را میتوانید در کانال تلگرام «باشگاه ادبیات» بخوانید.
کتاب دیگری از «گیوم موسو» خواندم به نام «و بعد». جالب است که نویسنده کتاب را بعد از تجربهی نزدیک به مرگی که داشته نوشته. آنچه کتابهای گیوم موسو را برایم جذاب میکند، توانایی او در تلفیق واقعیت و خیال است. موضوعی عمومی را برمیدارد و با تخیلش داستانی گیرا از آن میسازد. فعلاً او و فریدا مک فادن نویسندگانی هستند که دلم میخواهد مثل آنها بنویسم. یعنی روزی میرسد که نوشتههای من هم جهانی شوند؟ داشتم دربارهی گیوم موسو میخواندم که دیدم تاریخ تولدش با من یکی است. این هم یک نشانه. آیا ایمان نمیآورید؟
دیدگاه خود را بنویسید