در کارگاه «منداستان» هستم. استاد شروع می‌کند به خواندن کتاب «وانهاده»؛ یادداشت‌های روزانه‌ی زنی میان‌سال که مورد خیانت واقع شده و از احساسات و کشمکش‌های درونی‌اش می‌نویسد. همه در حال همذات‌پنداری با زن هستند، من اما نه. واژه‌ی «میان‌سال» در سرم زنگ می‌زند: میان‌سال، میان‌سال، میان‌سال. زن تقریباً هم‌سن‌وسال من است. یعنی من هم یک زن میان‌سالم؟ به گذشته کشیده می‌شوم و به تصویری که از کودکی از زن میان‌سال در ذهن داشتم، جان می‌بخشم: زنی متأهل با بچه‌های بزرگ، نسبتاً چاق با موهای کوتاه، پوست درحال شل شدن و چروک‌های رو به افزایش. زنی که به میانه‌ی راه رسیده، به خودش توجهی ندارد، یادگیری را کنار گذاشته، در روزمرگی غرق شده و چشم‌به‌راه است تا فرزندانش ازدواج کنند یا بچه‌دار شوند. احتمالاً رابطه‌اش با همسرش رو به سردی گذاشته و از سر عادت و اجبار با هم زندگی می‌کنند. زنی که در میهمانی‌ها لباس‌های پُر زرق‌وبرق می‌پوشد، یک پایش را روی پای دیگرش می‌اندازد و درحالی‌که مدام گردن‌بند تازه‌اش را لمس می‌کند یا از داماد و عروسش گله می‌کند یا پزشان را می‌دهد. در خودم دقیق می‌شوم: نه شوهر دارم نه بچه، چاق نیستم، جز خط خنده و چند چروک ریز زیر چشم‌هایم، اثری از پیری و زوال در جسمم نیست. موهای بلندی دارم، لباس‌های آن‌چنانی نمی‌پوشم، از چنین جمع‌هایی بیزارم و از همه مهم‌تر تشنه‌ی آموختن و تجربه کردنم. نه، من شباهتی به تصویر کلیشه‌ای یک زن میان‌سال ندارم.


خردسال، میان‌سال، کهن‌سال ... . این تقسیم‌بندی‌ها را اصلاً دوست ندارم؛ به‌نوعی القاکننده‌ی نقش‌های خاص است. انگار که وادارت می‌کند کارهای خاصی را انجام دهی و از برخی فعالیت‌ها بپرهیزی: «سن‌وسالی ازت گذشته این چه طرز لباس پوشیدنه؟، سر پیری و معرکه‌گیری؟ تو این سن باید به فکر نماز و روزه‌ات باشی، حالا دیگه فیلت یاد هندستون کرده؟ واسه خانمی به سن تو این جور حرف زدن زشته و ...» اما چه کسی می‌داند من به‌راستی چند ساله‌ام؟ به خودم که می‌نگرم، هیچ تفاوت محسوسی با شانزده‌سالگی‌ام ندارم؛ تصورم این است که هنوز در ابتدای راهم، پس می‌توانم امیدوار باشم به تجربه‌ی یک رابطه‌ی عاشقانه، به کسب دانش و مهارت، به دوستی با آدم‌های هم‌دل، به پیشرفت در نویسندگی، به تبدیل شدن به آدمی تأثیرگذار، به جست‌وجو برای یافتن پرسش‌ها، به سفر کردن به دور دنیا، به گوش سپردن به آهنگ‌های بدیع، به خواندن کتاب‌های تازه و به کشف کردن تا آخر عمر. این واژه‌های سال‌دار را دور می‌ریزم و تنها یک عبارت را برمی‌گزینم: «کم‌سن‌وسال». نه من یک زن میان‌سال نیستم، من روحی کم‌سن‌وسالم با امیدهای بسیار.