گفت: «اگه تا چهلسالگی به جایی رسیدی که رسیدی، وگرنه هیچی به هیچی.»
گفتم: «ولی خیلیا بودن که تو سنای بالا شروع کردن و موفقم بودن.»
گفت: «مثلاً؟»
گفتم: «مثلاً بنیانگذار کی اف سی که با اینکه سنش بالای 60 بود، تازه کسبوکارشو شروع کرد یا دکتر «ابوالقاسم بختیار» که تو سن 39سالگی دیپلم گرفت و تو 55سالگی پزشک شد و بهش لقب اولین جراح نوین ایرانی رو دادن. همین چند روز پیش دیدم یه خانوم کرهای تو سن 70سالگی کار مدلینگو شروع کرده و الانم که 88سالشه تو مسابقات میس یونیورس شرکت کرده.»
گفت: «اینایی که میگی استثنان. بیشتر مردم اینطوری نیستن. عمر مفید آدم بیشتر از پنجاه شصت سال نیست.»
گفتم: «بیشتر مردم اینطوری نیستن، چون مثل تو فکر میکنن. آدم همون چیزی میشه که باورشه.»
نه من قانع شدم، نه او. اگر میخواستم قانع شوم، باید نوشتن را میبوسیدم و میگذاشتم کنار، چون من هم به چهلسالگی رسیدهام و به جای خاصی هم نرسیدهام. پس باید بنشینم و افسوس بخورم که چرا زندگیام اینگونه پیش رفته است. اما من سر حرفم هستم. نویسندگان زیادی بودهاند که در سنین بالا نوشتن را آغازیده و موفق هم شدهاند مثل: «دنیل دفو»، «ریچارد آدمز»، «مری ویزلی»، «فرانک مک فورت»، ««لورا اینگلز وایلدلر» و حتا «ریموند چندلر». اصلاً چه کسی این حدود سنی را تعیین کرده؟ آیا غیر از این است که تفکر حاکم بر جامعه ما را به این باور رسانده؟
در گوشمان خواندهاند:
آدم سنش که بالا میره، دیگه چیزی یاد نمیگیره.
سنت که بالا بره، دیگه حوصله نداری کاری بکنی.
سر پیری و معرکهگیری؟
دیگه از تو گذشته، بیخیالش شو.
دیگه بدنت پیر شده، از پسش برنمیآی.
اما پس این استثناها که روزبهروز هم بر تعدادشان افزوده میشود، چه؟ فرقشان با دیگران چیست؟ جز این است که تسلیم این باورهای بازدارنده نشدهاند و برای رؤیایشان جنگیدهاند؟ و یک پرسش مهمتر: آنهایی که در طول تاریخ مسبب تغییرات جامعه و دنیا بودهاند، جزو اکثریت بودهاند یا اقلیت؟ پس چرا من مثل اکثریت بیندیشم و رفتار کنم؟ ترجیح میدهم جزو اقلیت باشم و امیدوار به رسیدن، حتا اگر هرگز به جایی نرسم.
دیدگاه خود را بنویسید