«دست‌تنها» را دوست دارم. قدرت عجیبی در آن نهفته است. دست‌تنها یعنی شاید دلبسته‌ی دیگران باشی، اما وابسته‌ی کسی نیستی. چشم‌به‌راه ناجی نمی‌مانی. خودت هستی و خودت. دستت را می‌گذاری روی زانویت و بلند می‌شوی. نظر دیگران ویرانت نمی‌کند. حتا اگر تمام دنیا علیه تو باشد، تو کار خودت را می‌کنی.


دست‌تنها یعنی برای شاد بودن نیازمند دیگری نیستی. سرچشمه‌ی شادی درون توست و می‌کوشی که برای خودت شادی‌آفرین باشی. دست‌تنها یعنی شاید با یک گل بهار نشود، اما یک دست حتماً صدا دارد و گاهی هم سروصدای زیادی به پا می‌کند. کم نبودند در طول تاریخ چنین دست‌تنهاهایی که دگرگون کردند دنیا را.


دست‌تنها منشأ تلاش است. هرچقدر هم که پیرامونت بازدارنده باشد، تمام سعیت را می‌کنی تا برسی به خواسته‌ها، آرزوها و هدف‌ها. دست‌تنها آن‌قدر می‌کوشی تا تبدیل کنی رؤیاها را به خاطره‌ها.


دست‌تنها امیدبخش است. هر اتفاقی هم بیفتد تو هستی که باشی کنار خودت. دست‌تنها می‌تواند سرآغاز باشد؛ مقدمه‌ی شروع دوباره. یعنی اگر هزار بار افتادی، دستت را می‌گیرد و دگربار بلندت می‌کند. دست‌تنها یعنی باور خود، که تو می‌توانی و باید بتوانی. دست‌تنها را دست‌ِ‌کم نگیر.