یک سال پیش «مکس برگهوف» کوچک ناپدید شد. تنها مجرم است که می‌داند او کجاست، یک قاتل زنجیره‌ای که بچه‌های کوچک را شکنجه می‌کند و سپس به قتل می‌رساند. اما او در یک آسایشگاه روانی بستری است و به‌هیچ‌عنوان حاضر نیست درباره‌ی سرنوشت پسرک حرف بزند. پدر مکس نمی‌تواند بدون این‌که بداند چه بلایی سر فرزندش آمده به زندگی ادامه دهد. پس تنها یک راه دارد: به‌نحوی در آسایشگاه بستری و به مجرم نزدیک شود. اقدامی بسیار خطرناک که جانش را به خطر خواهد انداخت. آیا پدر مکس در این راه موفق می‌شود؟ آیا مکس زنده است و پدرش می‌تواند جان او را نجات دهد؟


«سباستین فیتسک» در کتاب «در قرنطینه» راوی داستانی هیجان‌انگیز و دلهره‌آور است. او نویسنده‌ی موفقی در زمینه‌ی تریلرهای روان‌شناختی است و می‌داند چگونه فکر خواننده را درگیر و او را تا انتهای داستان با خود همراه کند. شاید در نگاه اول معمای کتاب ساده به نظر برسد، اما تلاش‌ها و ترس‌های پدر و  نحوه‌ی برخوردش با قاتل مخاطب را حسابی جذب می‌کند. و نقطه‌ی اوج داستان ضربه‌ی نهایی آن است که تمام تصورات خواننده را به هم می‌ریزد؛ داستان اصلاً آن چیزی نیست که به نظر می‌آید. خواندن این کتاب مانند تماشای یک فیلم هیجان‌انگیز و تا حدی ترسناک است، البته خشونت زیادی هم در آن هست که شاید افراد حساس را بیازارد، اما اگر طرفدار خواندن داستان‌های جنایی و معمایی با درون‌مایه‌ی روان‌شناختی هستید، در قرنطینه انتخاب مناسبی است و کاملاً شما را به فکر فرو می‌برد.

آنچه از این کتاب آموختم

نویسنده به‌خوبی با دنیای بیماران روانی آشناست و توانسته تصویر باورپذیری از تیمارستان مجرمان خطرناک ارائه کند. نویسنده ویژگی‌های روانی قاتل را در قالب رفتار و گفتارش به‌خوبی منتقل می‌کند و باعث می‌شود مخاطب همپای پدر مکس تا سرحد مرگ بترسد و با او همذات‌پنداری کند. پس به‌عنوان یک نویسنده باید این نکته‌ی مهم را به‌خاطر بسپاریم: اگر می‌خواهیم در داستان‌هایمان از اختلالات روانی استفاده کنیم، باید نسبت به آن اشراف کامل داشته باشیم.


همان‌طور که در داستان می‌بینیم اغلب مجرمان خطرناک در کودکی آسیب‌های جدی روانی دیده‌اند و به‌نوعی قربانی والدینی آزارگر بوده‌اند. کاش قانونی تصویب می‌شد که صلاحیت روانی افراد را برای فرزنددار شدن بررسی می‌کرد.


در این داستان، شخصیت اصلی یک هدف بزرگ دارد و برای رسیدن به آن هر کاری می‌کند. حاضر است تمام خطرات را به جان بخرد و حتا از جانش بگذرد. بعد از خواندن کتاب از خود خواهید پرسید: «من برای رسیدن به اهدافم آماده‌ی چه فداکاری‌هایی هستم؟»


ما دنیا را مثل هم درک نمی‌کنیم. هرکس در دنیایی که ساخته و پرداخته‌ی ذهنش است زندگی می‌کند. ذهن انسان پیچیده است و می‌تواند برای فرار از واقعیت تلخ دنیایی خیالی بسازد. بیایید بیندیشیم  مرز واقعیت و خیال کجاست؟ آیا دنیا همان چیزی است که ما تصور می‌کنیم؟


نسخه‌ی الکترونیکی کتاب را می‌توانید از فیدیبو یا طاقچه تهیه کنید.