دوستی میگفت: «من وقتی متن یا کتاب خیلی خوبی میخونم، از نوشتن ناامید میشم. با خودم میگم وقتی نویسندههای به این خوبی هستن، من بنویسم که چی بشه.» اگر بخواهیم به نوشتن با این زاویهدید بنگریم، هر عامل دیگری هم میتواند باعث دلسردی ما از نوشتن شود. قیمت دلار، تورم، شرایط نابهسامان اجتماعی، رابطهی عاطفی پُردستانداز، نگرانی از وضعیت فرزندانمان، بیماری، افسردگی و هزاران عامل دیگر از این دست میتوانند مانعی برای نوشتن باشند.
به یاد دارم در دوران نوجوانی تنها تفریحم کتاب خواندن بود. کشف یک دنیای جدید آنقدر برایم جذاب بود که حاضر نبودم غرقگی در این دنیا را با هیچ سرگرمی دیگری عوض کنم. در برابر یک جهان تازه، حس من فقط حیرت و شگفتی بود و در تمام این سالها کوشیدم این حس را حفظ کنم. بخشی از مشکلات و ملال ما برمیگردد به اینکه حس اعجاب را در خود کشتهایم. همهچیز به نِگَرمان* تکراری و معمولی جلوه میکند، اما اگر زاویهی دیدمان را تغییر دهیم، چه؟
هر بار که کتاب یا متن خوب و سطح بالایی میخوانم به جای اینکه ناامید شوم، فقط شگفتزده میشوم. با خودم میگویم: «عجب، پس اینطور هم میتوان نوشت.» یا «چه تکنیک جالبی، باید آن را به کار گیرم.» یا «چه واژههای زیبا و بدیعی در این کتاب وجود دارد، من چقدر خوشبختم که این کتاب را خواندم.» و یا «زبان فارسی چقدر قدرتمند است. ببین نویسنده با همین واژهها چه متن جذابی نوشته.» حیرت میکنم، لذت میبرم و همین حس باعث میشود انگیزهام برای ادامه دادن بیشتر شود. وقتی دیگران توانستهاند، چرا من نتوانم؟
این یادداشت را در حالت تهوع شدید نوشتم. اگر از کاربران همیشگی سایت باشید، میدانید که چه مرگم است، همان مشکل همیشگی ماهانه. حتماً با خودتان میگویید: «خب مگه واجبه با این حالت بنویسی؟» راستش را بخواهید چند روز بود که میخواستم این یادداشت را بنویسم، اما فرصتش پیش نمیآمد. کلمات داشتند خودشان را به در و دیوار ذهنم میکوبیدند و میکوشیدند هرچه سریعتر خودشان را بیرون بیندازند. این شد که مجبور شدم بنویسم. خوشحال میشوم نظرتان را دربارهی این یادداشت در قسمت دیدگاهها بخوانم.
*کلمهی «نگر» به معنی «نظر» را در کتاب «ص ص م از مرگ تا مرگ» نوشتهی «عباس نعلبندیان» خواندم. به نگرم خیلی زیباتر و خوشآهنگتر از «نظر» است. شما اینطور فکر نمیکنید؟
دیدگاه خود را بنویسید