۱۴۰۲/۲/۱

باز سرما خوردم
چه بهار، چه پاییز
چه زمستان، چه تابستان
فرقی نمی‌کند
به‌هرحال سرما می‌خورم

من که ویروس‌ها را
دوست ندارم
پس چرا
آنها مرا دوست دارند؟!

۱۴۰۲/۲/۲

امروز
سگی را دیدم
که به بچه‌گربه‌ها
شیر می‌داد
نمی‌دانم بچه‌های خودش
به بهشت رفته بودند
یا خودش فرشته‌ای بود
که در لباس سگ
از بهشت آمده بود

۱۴۰۲/۲/۳

امروز
به شانزده‌سالگی‌ام سفر کردم
سن بی‌خبری
بی‌خیالی
و امیدواری

جایی
میان کودکی و بزرگ‌سالی
آنجا که هنوز
رؤیا بخش بزرگی از زندگی‌ست
هنوز در ابتدای سفرم
مرگ از من دور است
و چشم‌به‌راه عشق هستم

شانزده‌‌سالگی بخشی از من است
که هنوز زنده است
و من تا همیشه
شانزده‌سالگی‌ام را
زندگی می‌کنم

۱۴۰۲/۲/۴

نه کوه را دیده‌ام
نه آسمان را
نه به ماه سفر کرده‌ام
نه به ابرها
نه عاشقم
نه از غم جدایی خسته

من از درون خودم آمده‌ام
شعرهایم
از گفت‌وگوهایم با روحم
کودک درونم
و گاهی اشک‌هایم
سرچشمه می‌گیرند

من این شعرها را نمی‌سازم
فقط
گفت‌وگوهایم را
به شعر
ترجمه می‌کنم

۱۴۰۲/۲/۵

دست‌های من
همیشه زخمی‌اند
چه روی کاغذ بنویسم
چه تایپ کنم
فرقی ندارد
باز هم
خون دست‌هایم ریخته می‌شود
شاید کاغذهای نامرئی
سعی در بُریدن پوست دست‌هایم دارند
اما کور خوانده‌اند
من تا پای جان
به نوشتن ادامه می‌دهم

۱۴۰۲/۲/۶

دفتر شعری برمی‌دارم
می‌خوانم
می‌خوانم
می‌خوانم

شعرهایش
حرف‌های من است
به زبان مخصوص خودم

و می‌اندیشم
این شاعر
چگونه
می‌شناسد مرا
بیشتر از آنچه خودم؟

۱۴۰۲/۲/۷

ماسک مویم را
کجا گذاشته‌ام؟
در اتاقی که
شتر هم با بارش گم می‌شود
چه‌طور پیدایش کنم؟

از دست این موها
که مدام درهم می‌پیچند
بدون ماسک مو
شستن‌شان ممکن نیست

آهان! دیدمش
زیر خروارها کتاب افتاده
خیالم راحت می‌شود

درست است
که پشت سر موهایم
حرف می‌زنم
اما ته
دلم
عاشق‌شان هستم

۱۴
۰۲/۲/۸

چون نور بتاب
از میان تاریکیِ شب‌ها
از میان سیاهیِ غم‌ها

چون نور بتاب
از میان اندوهِ امروزها
از میان حسرتِ دیروزها

چون نور بتاب
از میان خاطراتِ دور
از میان آرزوهای کور
از میان رؤیاهایی
که دلتنگِ تماشایِ رویِ ماهِ توست

۱۴۰۲/۲/۹

تیک‌تیک تیک‌تیک
چه‌قدر تیک‌تیک می‌کنی؟
اعصابم را به‌هم می‌ریزی

چرا شما ساعت‌ها را
بی‌صدا نمی‌سازند؟
همین که گذر عمر را
نشان‌مان می‌دهید،
کافی نیست؟
حتماً باید پیرشدن‌مان
را هم فریاد بزنید؟

۱۴۰۲/۲/۱۰

آفتاب
نام دیگر توست
وقتی
هر شب
در خواب‌هایم
طلوع می‌کنی

۱۴۰۲/۲/۱۱

آخرین شعرم که تمام می‌شود
لبخند می‌زنم
از جایم بلند می‌شوم
و زیر لب به خودم آفرین می‌گویم

به دوروبرم نگاه می‌کنم
و به فکر فرو می‌روم
به شعر بعدی‌ام فکر می‌کنم
شعر بعدی یعنی سفر بعدی

شاعر بودن
مثل مسافر بودن است
رفتن از شعری به شعر بعدی
و از شهری به شهر دیگری

۱۴۰۲/۲/۱۲

اگر معلم بودم
فقط <<مهربانی>>
تدریس می‌کردم


۱۴۰۲/۲/۱۳

باز
سردرد امانم را بریده
می‌خواهم شعری بنویسم
اما نمی‌توانم

کلمات در سرم تلو‌تلو می‌خورند
و بی‌هدف این‌طرف و آن‌طرف می‌روند
کاش پاک‌کنی داشتم
و واژه‌ی سردرد را
برای همیشه
از زندگی‌ام پاک می‌کردم

۱۴۰۲/۲/۱۴

خوش به حال باران
گونه‌هایت را می‌بوسد
و هیچ‌کس هم از او نمی‌پرسد
چه نسبتی با تو دارد

کاش من باران بودم
و تو
شکوفه‌‌ی گیلاس
عشقبازی می‌کردیم
در بهار

۱۴۰۲/۲/۱۵

جای بوسه‌ی سنگ بر سنگ
گل روییده‌ست
بی‌گمان سنگ‌ها هم
دل دارند

۱۴۰۲/۲/۱۶

شعر
از قلب تو سرچشمه می‌گیرد
اما افسوس
که تو با ذهنت در پیِ آن هستی

۱۴۰۲/۲/۱۷
فرار می‌کنم از
درد
غم
از نیستی

فرار می‌کنم از
خستگی
بی‌حوصلگی
از روزمرگی

فرار می‌کنم از
دیروز
فردا
از امروز

فرار می‌کنم از
یأس
ترس
از مرگ

فرار می‌کنم از
خاطرات
یادبودها
نبودن‌ها

فرار می‌کنم
فرار می‌کنم
و شعر
پناهم می‌دهد


۱۴۰۲/۲/۱۸

این که دلتنگ توام
ربطی به هوای بهار
و نم‌نم باران ندارد

بوته‌ی گل سرخی
که در باغچه کاشتی
شکفته شده است


۱۴۰۲/۲/۱۹

به تو
دل‌داده‌ام
چون ساحل
به موج


۱۴۰۲/۲/۲۰
نباشد اگر
نور ماه که یواشکی
از لای پنجره
به درون اتاق می‌خزد
تاریکی اتاق را به اسارت می‌گیرد
و تنهایی من را

تنهایی
یعنی تاب خالی حیاط سرگشته در هیاهوی باد
باغچه‌ی خشک، عاری از حیات
ایوان تهی از صدا

تنهایی
یعنی کسی هست
که به تو می‌اندیشد
تو را دوست دارد
و واژه‌ها را شعر می‌سازد تمام روز
و هر شب در خواب
می‌خواندش برای تو

۱۴۰۲/۲/۲۱

پشت پنجره تاریک است
ماه را برای معشوقه‌اش برده است
شاعر بی‌خانمان


۱۴۰۲/۲/۲۲

هر زندگی
یک کتاب است
گاهی یک داستان کوتاه
گاهی یک رمان بلند
بعضی‌‌های‌شان طنز است
بعضی درام
برخی یک داستان جنایی‌ست
برخی یک ماجرای عاشقانه

اما عجیب است
که پایان همه‌ی این کتاب‌ها
یکسان است
و به مرگ ختم می‌شود


۱۴۰۲/۲/۲۳

خدا را در شعرم لمس می‌کنم
مثل کوه که لمس می‌کند
آسمانِ بی‌کران را
با برف روی
 قله‌اش

۱۴۰۲/۲/۲۴

غنچه‌ی تشنه کلافه در آفتاب
باغبان مهربان
آب می‌ریزد در دهانش
با قطره‌چکان


۱۴۰۲/۲/۲۵

تو
یک رؤیا هستی
شعر
رؤیایی دیگر


۱۴۰۲/۲/۲۶

تو از حافظه‌ی من پاک نمی‌شوی
چون ابر از حافظه‌ی باران


۱۴۰۲/۲/۲۷

من رو به گذشته
تو رو به فردا
و امروز
خالی از ما


۱۴۰۲/۲/۲۸

می‌نویسم پرنده
و در آسمان پرواز می‌کنم
می‌نویسم پاییز
و برگ‌های کتابم می‌ریزند
می‌نویسم بهار
و قلمم جوانه می‌زند
می‌نویسم دریا
و در ساحلش قدم می‌زنم
می‌نویسم باران
و شعرهایم خیس می‌شوند
می‌نویسم آفتاب
و لم می‌دهم در گرمایش
می‌نویسم ماه
و ذهنم روشن می‌شود
می‌نویسم گل
و عطرش را نفس می‌کشم

می‌نویسم تو
و در آغوشت می‌کشم


۱۴۰۲/۲/۲۹

ابرها کوه‌هایی از پنبه‌اند
کوه‌ها ابرهایی از سنگ
یکدیگر را می‌بوسند
در مرز آسمان


۱۴۰۲/۲/۳۰

در هزارتوی وهم‌آلوده‌ی ذهن‌
آشیانه می‌سازند پرندگان رؤیا
با خرده‌های ستارگان


۱۴۰۲/۲/۳۱

پروانه به آرزویش رسید
در آغوش گرفت
بهار را